جدول جو
جدول جو

معنی حانبه - جستجوی لغت در جدول جو

حانبه
(نِ بَ)
نام سربازانی است که در تونس زیر دست بیگ انجام وظیفه می کنند، و وظایف ایشان مانند وظیفۀ ژاندارمری در ممالک دیگر است. ج، حوانب. (دزی ج 1 ص 239)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حانیه
تصویر حانیه
(دخترانه)
مؤنث حانی، میش یا گاو وحشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انبه
تصویر انبه
انبوه، پر، بسیار، پیچیده، درهم، یک جاجمع شده، به هم پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبه
تصویر انبه
درختی تناور با برگ های دراز و نوک تیز و گل های خوشه ای که بلندیش به ده متر می رسد و در هندوستان می روید، میوۀ این درخت که بزرگ و گوشتی است و هسته ای بزرگ دارد
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
معرب خانه، دکان می. (منتهی الارب). دکان می فروش. (مهذب الاسماء). خانه خمّار. میخانه. (زمخشری). دکان خمار و غیر او. میکده. خراب گاه. دکان شراب. ج، حانات. (زمخشری) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گناه. بزه. اثم. جناح
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بَ/بِ)
میوه ایست معروف در هندوستان. (برهان قاطع). میوه ایست مشهور که آنرا آنب گویند. (غیاث اللغات) (از آنندراج). درختی از دستۀ بلادریان جزو تیره سماقیان که در حدود سی گونه از این گیاه در آسیای جنوبی (در مناطق استوایی) مخصوصاً هندوستان شناخته شده. (فرهنگ فارسی معین). لغت هندی است و آنب نیز نامند و بتورانی نغزک [گویند] ، درخت آن بسیار عظیم و بزرگتر از درخت گردکان [است] ، باختلاف اراضی و اهویه بعد از سه چهار سال از نشانیدن تخم آن و تا هشت و نه سال بثمر می آید و هنگام بهار... وقت رسیدن ثمر آن، نیز باختلاف بلدان هنگام بودن آفتاب در برج جوزا و سرطان است و تا پنجاه و شصت سال ثمر میدهد و ثمر آن در اوایل، سال بسال بهتر می شود و در اواخر، بالعکس، و برگ آن طولانی شبیه ببرگ ساذج هندی و از آن بزرگتر و در رائحه نیزشبیه بتمر [است] و ثمر آن در ابتدا بسیار عفص میباشد و آهسته آهسته ترش می گردد و پس شروع مینماید بشیرینی و شیرین می گردد و در بعضی اماکن اشجار تمام سال ثمر می دهد ولیکن بشیرینی و خوبی آنچه در فصل و موسم آن میشود نمیرسد... در بزرگی و کوچکی و شکل و طعم و رائحه و شادابی و بیریشگی و ریشه داری و لحمی و کم آبی باختلاف اقسام آن هیچ میوه نمیرسد [چنانکه] در بزرگی از نیم آثار تا دو آثار که یک من تبریزی است تخمیناً در بنگاله دیده شده و از بعضی درختها یک آثار و سه پا و نیم آثار که یک چهار یک من تبریزی است تخمیناً و در کوچکی برابر هلیلۀ کابلی. (از مخزن الادویه، ذیل انبج). ثمر درختیست هندی بقدر درخت گردکان و ثمربعضی مثل بادام سبز و از اول تکون تا رسیدن سبز است و بعد از رسیدن زرد میشود و بعضی را ثمر مثل سیب [است] و نارس او با عفوصه و اندک ترشی، و چون برسد سرخ و ترش و شیرین گردد و در انتها زرد شود و شیرین وهر دو قسم او خوشبو میباشد. (از تحفۀ حکیم مؤمن، ذیل انبج). در بلوچستان ایران در حدود سراوان، قصرقند، چاه بهار و قسمت ساحلی عمان بطور خودرو هست و تربیت اهلی آن در آن امکنه آسان است. در میناب و نیک شهر نیز کاشته شده است. (از یادداشت مؤلف). از درختان میوۀ گرمسیری است که در هندوستان و مصر فراوان میباشد. میوۀ آن خیلی لذیذ است. در ایران نیز در صفحات جنوب یافت میشود و از میوۀ نارس آن ترشی میسازند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 288). انبج. (منتهی الارب) .هند. آنب. انب. آم. (فرهنگ فارسی معین). عنب. عنبا. (یادداشت مؤلف). و رجوع به انبج و انبجات شود.
- ترشی انبه، انبۀ پرورده در سرکه و تمر و پاره ای ادویه که از هندوستان می آورند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بَهْ)
تنبیه کننده تر و خبردهنده تر. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَمْبُهْ)
مخفف انبوه است. (برهان قاطع) (از غیاث اللغات) (آنندراج). بسیار. متعدد. کثیر:
گروه انبه ایشان چو لشکر یأجوج
سلاح محکم ایشان چو سد اسکندر.
عنصری.
از گلۀ انبه چه غم قصاب را
انبهی ّ هش چه بندد خواب را؟
مولوی.
با سپاهی همچو استاره اثیر
انبه و فیروز صفدر ملک گیر.
مولوی.
- انبه شدن، انبوه شدن. بسیار شدن. گرد آمدن:
همیدون بر آن دیده بان یک گروه
شدند انبه از زیر آن برز کوه.
اسدی (گرشاسب نامه ص 188).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ بَ / بِ)
سرپا ایستادن قاب قمار مقابل شاه و وزیر و دزد. قائم و ایستاده ماندن قاب قمار. امبه. (یادداشت مؤلف). در آذربایجان انبا گویند، بسر (غورۀ خرما) که با خار خسته باشند تا برسد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حانْ نَ)
نعت فاعلی مؤنث از حنین، ناقه که از جدایی بچۀ خود بنالد، ناقه: ما له حانه و لا آنه، او را نه ناقه ونه گوسفند است، ای لا ناقه و لا شاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نی یَ)
می. (منتهی الارب). خمر، حاناه. حانوت. دکان می فروش، می فروشان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
شهریست در ساحل شمالی از قسمت غربی جزیره کریت (اقریطش) ، مرکز ولایت کریت به ساحل یمین نهر کلادیسوس، در جهت غربی شبه جزیره آکروتیری و لنگرگاه سود در 35 درجه و30 دقیقۀ عرض شمالی و 40 درجه و 21 دقیقۀ طول شرقی. سکنۀ آن مرکب از مسلمانان و نصاری و عده ای یهودی است. 22 مسجد و جامع و 6 تکیه و 2 کلیسای یونانی و یک کلیسای کاتولیک و 13 مکتب اناث و ذکور برای مسلمانان و نصاری و یهودیان و دو بیمارستان و 2 سربازخانه و توپخانه، 3 حمام و 7 قنات و یک باغ ملی، 7 کار خانه صابون پزی، و 2 کار خانه ذوب فلزات و 2آسیای بخاری و یک دستگاه کشتی سازی و 4 مطبعه دارد و گرداگرد شهرسوری هست و دو دروازه دارد. بناهای آن خشتی است و بیشتر بطرز قدیم و از آثار زمان وندیک هاست و کوچه های آن پرپیچ وخم است. لنگرگاه این شهر از جانب شمال بوسیلۀ یک رصیف متشکل از تخته سنگها مسدود شده و در یک طرف درونی لنگرگاه یک قلعه، و در طرف دیگر آن قله ایست که منار بحری (منارهالبحر) بر وی تعبیه شده است. در طرف مشرق قصبه لنگرگاه مهم سوده و همچنین در نزدیکی این شهرک ییلاقهای خوب و نیز قصبۀ حلپه است، در لنگرگاه سوده یک دارالصنایع بحری موجود است. این شهر یکی از بلاد بسیار قدیمی و نام باستانی آن ’کیدونیا’ است و در گرداگرد وی بعضی آثار عتیقۀ مشهور نیز یافت شود. این شهر در قرون وسطی بدست وندیکها افتاد و آنان بنای شهر مزبور را تجدید، و استوار و مستحکم ساختند. غازی یوسف پاشا در زمان سلطان ابراهیم خان این شهر را فتح کرد و از سال 1055 هجری قمری تا این اواخر شهر مرکزی ایالت کریت، شهر قندیه بود که بزرگترین شهر جزیره میباشد. در 1272 هجری قمری شهر حانیه را مرکز این ایالت قرار دادند، یکی از سنجاقهای پنجگانه ای که ولایت کریت (اقریطش) مرکب از آنها میباشد و عبارت است از قسمت غربی جزیره مزبور و از طرف مشرق محدود است به سنجاق اسفاکیه. اراضی آن کلیهً کوهستانی است و بعضی نقاط هم حاصلخیز میباشد. محصولات این قسمت مانند محصولات قسمتهای دیگر جزیره است که عبارت است از زیتون، پرتقال، لیمو، انگور و غیره. این سنجاق به سه قضا و 9 ناحیه منقسم گشته و 282 دهکده دارد
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نعت فاعلی مؤنث از حنو. مهربان، زنی که شوی نکند از مهربانی که با فرزند دارد. (منتهی الارب) ، گوسپند که خم دهد گردن خود را بدون علت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ قَ)
نعت فاعلی از حنق. (منتهی الارب). خشم گیرنده. کینه ورز. خشم گن. خشم گین. خشم گرفته. حنق. حنیق. کینه توز. کینه ور
لغت نامه دهخدا
(جِ بَ)
زنی که بشغل حجابت پردازد: این زن سخت نزدیک بود به سلطان مسعود، چنانکه چون حاجبه ای شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 403).
یک به یک را حاجبه جستن گرفت
تا پدید آید گهر بنگر شگفت.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از انبه
تصویر انبه
ماخوذ از هندی، نوعی میوه خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاناه
تصویر حاناه
می فروشی، کلبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حانقه
تصویر حانقه
خشم گیرنده، کینه ور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حانیه
تصویر حانیه
می میفروشی میفروشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زانبه
تصویر زانبه
کند راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبه
تصویر انبه
((اَ نِ))
درختی تناور، در جنگل های هندوستان می روید میوه اش ابتداء ترش مزه می باشد و بعد شیرین می شود و آن را خام می خورند و از آن مربا و ترشی هم درست می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جانبه
تصویر جانبه
گوشه، گونه
فرهنگ واژه فارسی سره
مکان، جا
فرهنگ گویش مازندرانی