جدول جو
جدول جو

معنی حاملگی - جستجوی لغت در جدول جو

حاملگی
(مِ لَ / لِ)
بارداری. آبستنی
لغت نامه دهخدا
حاملگی
آبستنی
تصویری از حاملگی
تصویر حاملگی
فرهنگ لغت هوشیار
حاملگی
آبستنی، بارداری، باروری
متضاد: ناباروری، نازایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عملگی
تصویر عملگی
عمله بودن، شغل و عمل کارگر ساختمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جامگی
تصویر جامگی
پولی که ماهیانه یا سالیانه، برای خوراک و پوشاک به نوکر و خدمتکار می دهند، وظیفه، مستمری، برای مثال زاین ده که نجات نامه دارم / نه جامگی و نه جامه دارم (نظامی۳ - ۴۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بامزگی
تصویر بامزگی
بامزه بودن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ مِ)
منسوب به محمل. کسی که محمل یعنی کجاوه فروشد. (از منتهی الارب). منسوب به محامل یعنی سازندۀ محملها. (ناظم الاطباء). این نسبت به محملها و عمل آن است. (از انساب سمعانی). کجاوه فروش. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جمع واژۀ حامله
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ لَ / لِ)
منسوب به معامله. (ناظم الاطباء).
- بدمعاملگی کردن، بد رفتاری نمودن در معامله و داد و ستد. (ناظم الاطباء). خلاف خوش معاملگی.
- خوش معاملگی کردن، یعنی خوشرفتاری در معامله و داد و ستد. (ناظم الاطباء). به قول و وعده در داد و ستد استوار بودن
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ)
حسین بن اسماعیل بن محمدالضبی، مکنی به ابوعبدالله قاضی و از محدثین و ثقه و صادق و پرهیزگار بود. به سال 235 هجری قمری متولد شد و به سال 330 هجری قمری درگذشت. از اوست: کتاب السنن در فقه. (ابن الندیم). او راست اجزائی در حدیث موسوم به محاسبات (کشف الظنون). و رجوع به خاندان نوبختی ص 240 و تاریخ الخلفاء ص 276 و زرکلی ج 3 ص 837 و ج 1 ص 76 و 266 شود
لغت نامه دهخدا
شغل ماما، قابلگی، مامایی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به ماما (معنی دوم) و مامایی شود
لغت نامه دهخدا
(فِ لَ / لِ)
منسوب به قافله. آنها که در قافله هستند:
از که پرسند جز از مردم نیک وبد دهر
چون بر این قافلگی مردم سالار و سر است.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ / لِ)
مامائی. ماماگی. مامنافی. (ناظم الاطباء). عمل ماما. فن قابله. شغل قابله
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ / زِ)
حالت و چگونگی بامزه. کیفیت بامزه. طعم خوش داشتن. خوش طعم بودن غذا. مزه داشتن. و رجوع به مزه شود، نوعی شیرینی از جنس زلوبیا (زلیبیه، زلیبیا زلبیا) که چون شکل میوۀ بامیا دارد بدین نام خوانده شده است. رجوع به بامیه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ جُ لَ / لِ)
عموماً. جمعاً. بالتمام. همگی. (ناظم الاطباء). و رجوع به بجمله و جمله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جملگی
تصویر جملگی
همگی، همه، سراسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالگی
تصویر سالگی
عمر، سن
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست هالگه هالگاه (هال دروازه در میدان های ورزشی به ویژه چوگان در آنندراج هال برابر گوی آمده که درست نیست)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره مرکبان که دارای ساقه محکم و بر افراشته ایست که در انتهای آنها گلهای زرد رنگ و ستاره یی شکل شبیه گلهای بابونه - قرار دارند بوبونیون خرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حامله
تصویر حامله
حمل کننده، آبستن، باردار، بارور، بار گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمالی
تصویر حمالی
باربری شغل و پیشه حمال بار بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عملگی
تصویر عملگی
فعلگی، کارگر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامگی
تصویر جامگی
پول ماهانه ای که به خدمتکار دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماماگی
تصویر ماماگی
قابلگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قابلگی
تصویر قابلگی
مامائی، ماماگی
فرهنگ لغت هوشیار
کاروان راهی منسوب به قافله آنان که در قافله هستند: از که پرسند جز از مردم نیک و بد دهر چون بر این قافلگی مردم سالارو سراست. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجملگی
تصویر بجملگی
بالتمام، همگی، عموماً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامزگی
تصویر بامزگی
حالت بامزه بامزه بودن مقابل بی مزگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامگی
تصویر جامگی
((مِ))
مستمری، مواجب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جملگی
تصویر جملگی
((جُ لَ یا لِ))
همگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حامله
تصویر حامله
((مِ لِ))
مؤنث حامل. آبستن، زن باردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حامله
تصویر حامله
آبستن، باردار
فرهنگ واژه فارسی سره
دایگی، مامایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افزایش حجم، اساطیری
دیکشنری اردو به فارسی
استرداد
دیکشنری اردو به فارسی