جدول جو
جدول جو

معنی حافین - جستجوی لغت در جدول جو

حافین
(حافْ فی)
جمع واژۀ حاف ّ، بمعنی گرداگردآینده چیزی را: و تری الملئکه حافین من حول العرش. (قرآن 75/39)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حامین
تصویر حامین
(پسرانه)
جمع حامی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حافی
تصویر حافی
کسی که بی کفش راه می رود، پابرهنه، برهنه پای
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
شتربچۀ از مادر جداشده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شتربچه. (آنندراج) ، جمع واژۀ اقسومه. (ناظم الاطباء). رجوع به اقسومه شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به حائن شود
لغت نامه دهخدا
نعت فاعلی از حفی ً و حفوهً، برهنه پای، (منتهی الارب)، پابرهنه، (منتهی الارب) : التزام کرد عورات را سافرات الوجوه، و رجال را حافیات الارجل از خانها بیرون آورد، (جهانگشای جوینی)،
آن یکی تا کعبه حافی میرود
وآن یکی تا مسجد از خود می شود،
مولوی،
، سوده پای، (منتهی الارب)، سوده سپل، سوده سم، (منتهی الارب)، ج، حافون، حافات، (مهذب الاسماء)، حفاه، (منتهی الارب) (غیاث اللغات)، قاضی، (منتهی الارب)، داور
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ عافی (در حال نصبی و جری)، درگذرندگان از تقصیرات: و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس، (قرآن 134/3)
لغت نامه دهخدا
رگی است در باطن پشت بدرازا و متصل است بدان رگ دل، (شرح قاموس) (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط)، و آن را اکحل نامند
لغت نامه دهخدا
(حافْ فا)
دو رگ است سبز در زیر زبان، الحاف ّ یکی. (مهذب الاسماء). دو رگ سبز که زیر زبانند
لغت نامه دهخدا
(فِ)
حافظون. جمع واژۀ حافظ
لغت نامه دهخدا
(فِ ظَ)
تثنیۀ حافظ. دو فرشتۀ راست و چپ مردم. قعیدان
لغت نامه دهخدا
(حافْ فو)
جمع واژۀ حاف ّ، بمعنی گرداگردآینده چیزی را. رجوع به حافین شود
لغت نامه دهخدا
قضائیست در ولایت و سنجاق سیواس، در مشرق آن ولایت، و مرکز قضا قریۀ قوچ حصار است که در 6 ساعتی از شهر سیواس واقع است، این قضا دارای 159 ده و 17 ناحیه است، اراضی آن بطور کلی کوهستانی است ولی صحاری حاصلخیز هم دارد، نهر قزل ایرماق از وسط قضا میگذرد، جنگلها و چراگاههای فراوان در این سرزمین یافت شود، گوسفند و گاو بحدّ وفور دارد و محصولات آن بطور عمده عبارت است از: گندم، جو، و حبوبات گوناگون و انواع میوه و سبزی و 165 مسجد و مسجد آدینه و 150 مکتب اسلامی و22 دبستان برای نصارا و 20 کنشت و دیر و 76 آسیا و دو کاروانسرا در این قضا هست، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث حافی. رجوع به حافی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حافی
تصویر حافی
برهنه پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حافی
تصویر حافی
پابرهنه، جمع حفاه
فرهنگ فارسی معین
صفت برهنه پا، پابرهنه، پاپتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد