جدول جو
جدول جو

معنی حافی - جستجوی لغت در جدول جو

حافی
کسی که بی کفش راه می رود، پابرهنه، برهنه پای
تصویری از حافی
تصویر حافی
فرهنگ فارسی عمید
حافی
نعت فاعلی از حفی ً و حفوهً، برهنه پای، (منتهی الارب)، پابرهنه، (منتهی الارب) : التزام کرد عورات را سافرات الوجوه، و رجال را حافیات الارجل از خانها بیرون آورد، (جهانگشای جوینی)،
آن یکی تا کعبه حافی میرود
وآن یکی تا مسجد از خود می شود،
مولوی،
، سوده پای، (منتهی الارب)، سوده سپل، سوده سم، (منتهی الارب)، ج، حافون، حافات، (مهذب الاسماء)، حفاه، (منتهی الارب) (غیاث اللغات)، قاضی، (منتهی الارب)، داور
لغت نامه دهخدا
حافی
برهنه پای
تصویری از حافی
تصویر حافی
فرهنگ لغت هوشیار
حافی
پابرهنه، جمع حفاه
تصویری از حافی
تصویر حافی
فرهنگ فارسی معین
حافی
صفت برهنه پا، پابرهنه، پاپتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حامی
تصویر حامی
(پسرانه)
مدافع، حمایت کننده، پشتیبان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حافظ
تصویر حافظ
(پسرانه)
نگهبان، آنکه تمام یا بخشی از قرآن را از حفظ کرده است، لقب شاعر بزرگ قرن هشتم، خواجه شمس الدین محمد شیرازی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حانی
تصویر حانی
(دخترانه و پسرانه)
میش یا گاو وحشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صحافی
تصویر صحافی
شغل و عمل صحاف، ته بندی و جلد کردن کتاب، مکانی که این کار در آن انجام می شود
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
تأنیث حافی. رجوع به حافی شود
لغت نامه دهخدا
(حافْ فی)
جمع واژۀ حاف ّ، بمعنی گرداگردآینده چیزی را: و تری الملئکه حافین من حول العرش. (قرآن 75/39)
لغت نامه دهخدا
قضائیست در ولایت و سنجاق سیواس، در مشرق آن ولایت، و مرکز قضا قریۀ قوچ حصار است که در 6 ساعتی از شهر سیواس واقع است، این قضا دارای 159 ده و 17 ناحیه است، اراضی آن بطور کلی کوهستانی است ولی صحاری حاصلخیز هم دارد، نهر قزل ایرماق از وسط قضا میگذرد، جنگلها و چراگاههای فراوان در این سرزمین یافت شود، گوسفند و گاو بحدّ وفور دارد و محصولات آن بطور عمده عبارت است از: گندم، جو، و حبوبات گوناگون و انواع میوه و سبزی و 165 مسجد و مسجد آدینه و 150 مکتب اسلامی و22 دبستان برای نصارا و 20 کنشت و دیر و 76 آسیا و دو کاروانسرا در این قضا هست، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قضیه پیش حاکم بردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترافع نزد سلطان بردن. (ازاقرب الموارد) (از قطر المحیط) : تحافینا الی السلطان، ای ترافعنا. (منتهی الارب) ، نیکو شدن، جدا شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صَحْ حا)
عمل صحاف. صحافی کردن. رجوع به صحاف و صحافی کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حافل
تصویر حافل
پر شیر پر بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حافظ
تصویر حافظ
نگاهدار، حارس، گوشدار، دارنده، حفیظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حافر
تصویر حافر
گود کننده، حفر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حافذ
تصویر حافذ
یار دوست، پیشیار (خدمتکار)، نوه، داماد، برادر زن، پدر زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالی
تصویر حالی
فوراً، فی الفور، هماندم
فرهنگ لغت هوشیار
نوه نبیره، پیشیار، نگارگر فرزند زاده نبیره نوه، خدمتکار مدد کار خادم، جمع حفده
فرهنگ لغت هوشیار
در بر اباریش فراگیر، مار گیر، نیرنگباز در بر دارنده گرد فرو گیرنده شامل: (حاوی مطالب سودمند است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حامی
تصویر حامی
حمایت کننده بعنایت و کرم دفاع کننده، پشتیبان، هوادار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرافی
تصویر حرافی
زبان آوری، تیز زبانی، سخنوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاکی
تصویر حاکی
حکایت کننده، ناقل، محدث، راوی، خبرگزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنفی
تصویر حنفی
نسبی است به بنی حنفیه، (پیروان محمد حنفیه)
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی هنجی آن که در خدایخانه آیین هنج (حج) به جای آرد کسی که در مکه مراسم حج بجا آورد حاج. توضیح استعمال این کلمه قیاسا صحیح است و گویندگان بزرگ هم آنرا بکار برده اند. یا حاجی حاجی مکه. در مورد کسی گویند که بجایی میرود و تا دیری باز نمیگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حادی
تصویر حادی
راننده شتران که شترها را با خواندن آواز براند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جافی
تصویر جافی
خشن و تند خوی، ستمگر، جفا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
روزنامه نگار پوشنه گری عمل و شغل صحاف ته بندی و جلد کردن کتاب، دکان صحاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحافی
تصویر صحافی
ته بندی و جلد کردن کتاب، دکان صحافی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صافی
تصویر صافی
پالایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حاکی
تصویر حاکی
باز گوینده، نشان گر، نمایان گر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حامی
تصویر حامی
پشتیبان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حاوی
تصویر حاوی
در بر گیرنده، دربرگیرنده
فرهنگ واژه فارسی سره
خبرنگار، روزنامه نگار
دیکشنری اردو به فارسی