جدول جو
جدول جو

معنی حاصنه - جستجوی لغت در جدول جو

حاصنه
(صِ نَ)
تأنیث حاصن. زن پارسا. ج، حاصنات، حواصن
لغت نامه دهخدا
حاصنه
زن پارسا
تصویری از حاصنه
تصویر حاصنه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاضنه
تصویر حاضنه
زنی که نگه داری و پرورش کودک را به عهده دارد، پرستار، دایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاصله
تصویر حاصله
حاصل، نتیجه، محصول کشاورزی، به دست آمده، خلاصه، القصه
فرهنگ فارسی عمید
(حِ صَ نَ)
جمع واژۀ حصن
لغت نامه دهخدا
(صِ لَ)
نعت فاعلی از حصل. تأنیث حاصل
لغت نامه دهخدا
(صِ)
نعت فاعلی از حصن: و امراءه حاصن، زن پارسائی گزیده. زن پرهیزکار، زن شوی کرده. محصنه
لغت نامه دهخدا
(حانْ نَ)
نعت فاعلی مؤنث از حنین، ناقه که از جدایی بچۀ خود بنالد، ناقه: ما له حانه و لا آنه، او را نه ناقه ونه گوسفند است، ای لا ناقه و لا شاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
معرب خانه، دکان می. (منتهی الارب). دکان می فروش. (مهذب الاسماء). خانه خمّار. میخانه. (زمخشری). دکان خمار و غیر او. میکده. خراب گاه. دکان شراب. ج، حانات. (زمخشری) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ صِنْ نَ)
جمع واژۀ صنان. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به صنان شود، ذوالصّور، یعنی دارای میل. رجل اصور، ای مائل. کقوله: الی کل شخص فهو للسمع اصور. و هو اصور الی کذا، اذا امال عنقه و وجهه الیه،وی اصور بدانست هنگامی که گردن و رویش بدان کج شود. (از اقرب الموارد) ، کژگردن. ج، صور. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج). گویند: فی عنقه صور، ای میل و عوج و هو اصور. (از اقرب الموارد) ، آرزومند و اندوهگن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ صِ نَ)
پیکانها، عیب کردن کسی را: احضن الرجل و به، عیب کرد مرد را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ)
رجوع به حائنه شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ نَ)
تأنیث حائن. محنت نازلۀ مهلکه. بلای مهلک. ج، حوائن، می. (منتهی الارب). و ظاهراً معنی اخیر برای حانیه به تقدیم نون بر یاء است
لغت نامه دهخدا
(قِ نَ)
نعت فاعلی، تأنیث حاقن، معده. (منتهی الارب) ، مغاک که میان ترقوه و کتف است، و آن دو باشد. (منتهی الارب). میان چنبر گردن و رگ گردن. گو چنبر گردن، قسمت زیرین شکم. ج، حواقن. (منتهی الارب) ، لألحقن حواقنک بذواقنک، یعنی ترا به فکر خواهم انداخت، چه انسان متفکر ذقن را به گودی ترقوه فرومی برد. این مثل را هنگام تهدید به قهر و غلبه گویند. (از منتهی الارب) ، گو دندان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَصْ صا نَ)
زردپای و آن مرغی است از مرغان آبی. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حصانه
تصویر حصانه
در پناهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاصن
تصویر حاصن
پارسا زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حائنه
تصویر حائنه
آسیب کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاصله
تصویر حاصله
توزه مونث حاصل: منافع حاصله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاضنه
تصویر حاضنه
پرستار، دایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاقنه
تصویر حاقنه
کم (معده)، زیر شکم، گوچنبر گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاضنه
تصویر حاضنه
((ضَ نِ))
دایه، پرستار کودک
فرهنگ فارسی معین
به دست آمده، حاصل شده، کسب شده، مکتسب
فرهنگ واژه مترادف متضاد