- حاسر
- برهنه، بی زره بی زره بی خود، برهنه
معنی حاسر - جستجوی لغت در جدول جو
- حاسر
- دریغ خورده، حسرت خورده
- حاسر ((س ِ))
- بی زره، بی خود، برهنه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آماده، باشنده، پیدا
دلیر، گستاخ
محصور کننده، بازدارنده
گرد آورنده
سترسا سهش، دریابنده یا حاسه بصر. حس بیننده قوه باسره. یا حاسه ذوق. حس چشنده قوه ذایقه. یا حاسه سمع. حس شنونده قوه سامعه. یا حاسه شم. حس بوینده قوه شامه. یا حاسه لمس. حس بساونده قوه لامسه
زیبا نیکو ماه
ماه
رشک برنده، حسد برنده، حسود، بد خواه، حسد کننده
حس کننده، قوه نفسانی که اشیا را حس کند قوه حس کننده: حاست بینایی (باصره) حاست شنوایی (سامعه)، توضیح حاست یا حسه عبارت از قوتی است که دریا بنده جزئیات جسمانیه است و قوای حاسه ظاهره در انسان پنج است و باطنه نیز پنج است. هر یک از قوای دریابنده را حاسه و، جمع آنها را حواس نامند
شمارنده، شماره گر، محاسب
نگهدارنده، نگهبان
ترساننده، پرهیزنده
شیر از جانوران، خپله، خوشگل، کوه بلند، رسن استوار
بازدارنده، مانع
تحقیر کننده
گود کننده، حفر کننده
شاهد، حضور دارنده، باشنده، مقابل غائب
سرگشته، متحیر، حیران
سرگردان سرگشته
خردار دارنده خر، خر ماهی
سپند اسپند از گیاهان
زیانکار
بهانه کردن، درنگ کردن بهانه آوردن، درنگیدن
جسور، دلیر، بی باک، گستاخ
زیان دیده، زیان رسیده، زیان کار
حسود، آنکه به دیگران حسد می برد
حاس، قوۀ نفسانی که اشیای را درک می کند و به آثار و اشیای خارجی پی می برد، هر یک از حواس پنج گانه شامل شنوایی، بینایی، بویایی، چشایی و بساوایی
حفظ کننده، نگه دارنده، نگهبان، پاسبان
کسی که دیگری را به زور به کاری وادارد
سار، پرنده ای کوچک و سیاه رنگ و حلال گوشت و بزرگ تر از گنجشک، شارک، شارو، شار، ساروک، سارک، سارج، ساری
محصور کننده، درحصار کننده، بازدارنده، شمارنده