جدول جو
جدول جو

معنی حاز - جستجوی لغت در جدول جو

حاز
(حازز)
بریدگی دو شوخ پینه سینۀ شتر از آسیب آرنج وی، پس اگر خون برآید گویند: بالبعیر حاز و اگر خون نه برآید بالبعیر ماسح خوانند. (از منتهی الارب). به حاز، یقال اذا اصاب المرفق طرف کرکره البعیر فقطعه و ادماه و ان لم یدمه قیل: به ماسح. (اقرب الموارد) ، حزت حازه من کوعها، مثل، یضرب فی اشتغال القوم بامرهم عن غیره. (منتهی الارب). والضمیر للجاریه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راز
تصویر راز
(دخترانه)
آنچه از دیگران پنهان نگاه داشته می شود، سر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حازم
تصویر حازم
بااحتیاط، محتاط
فرهنگ فارسی عمید
(زِ مَ)
محله ای است در آمل. و علت تسمیۀ این محل بدین نام آن است که عبدالله بن حازم حاکم مازندران در نیمۀ دوم مائۀ دوم، یعنی بزمان هارون خانه خود را در این محله بساخت. رجوع به سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 34 شود
لغت نامه دهخدا
(زِ می یَ)
گروهی از خوارج و از یاران حازم بن عاصم اند که با فرقۀ شعیبیه موافقت دارند و آورده اند که این گروه درباره امیرالمؤمنین علیه الصلوه والسلام متوقف میباشند و برأت از او را چون برأت از دیگران، تصریح نمیکنند. (کشاف اصطلاحات الفنون از شرح مواقف). و رجوع بمفاتیح العلوم چ 1 مصر سنۀ 1349، ص 19 شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
الهمدانی. محمد بن موسی بن عثمان بن حازم ملقب به زین الدین و مکنی به ابی بکر، معروف به حازمی همدانی. محدثی شافعی. مولد وی 548 و یا 549و وفات 584 هجری قمری ببغداد. او راست: الاعتبار فی بیان الناسخ والمنسوخ من الآثار (در حدیث) ، که بسال 1319 در حیدرآباد بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
منسوب به حازم
لغت نامه دهخدا
(زِ)
یاقوت در معجم البلدان، از او روایت کند. رجوع به کلمه هکر در معجم البلدان، و المعرب جوالیقی چ مصر ص 353 شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
ابوالفضل منجم. صاحب نامۀ دانشوران آرد: وی از اکابر منجمین و حکماو از اعاظم متبحرین و فضلاست. مولد و منشای وی بغداداست در همان دیار بکسب فضائل و کمالات پرداخت و رهسپار طریق علوم متعلقه بنجوم گردید تا خود را بسر منزل مقصود رسانید و در آن فن احاطتی تمام و مرتبتی بی نهایت یافت.علمای احکام گویند احکام و دلائل و قواعد نجومی را چنان عالم بود که هیچ حکمی از احکام وی در آن زمان تخلف ننمودی و هیچ اختیاری از اختیارات او رانتیجۀ بد حاصل نگشتی و رواج شهرت وصیت فضایل وی باروزگار الناصرلدین اﷲ عباسی مقارن بود. آورده اند که در سنۀ پانصد و هشتاد و دو هجریه سیارات سبعه در برج میزان که یکی از مثلثۀ هوائی است قران کردند بنابر این ابوالفضل استنباط کرد که اگر آن قران را تأثیر بتأخیر افتد از قوت و شدت خارج نباشد پس از دلایل نحوسیه و سایر امارات علمیه بر این معنی جزم کرد که بادی سخت وزیدن گیرد به حدی که بنیان عمارات در ربع مسکون روی به انهدام نهد و اکثر قصور مشیده و ابنیۀمحکمه را آثار بر جای نماند چنانکه بزعم منجمین در طوفان نوح کواکب سبعه در یکی از مثلثۀ مائی قران کردند و دنیا را آب فروگرفت و شد آنچه شد بالجمله چون این حکم از حکیم ابوالفضل در بغداد و سایر بلاد انتشار یافت بیشتر منجمین و خداوندان احکام که در امصار دیگر بودند حکم او را متبع دانسته بر آن داستان یک رای شدند و در کتب تواریخ مضبوط است که حکیم اوحدالدین انوری ابیوردی نیز در همان تاریخ همین حکم را کرده و بدان تأثیر قوی خبر داد و چون این حکم هم از حکیم اوحدالدین در مرو و سایر اطراف اشتهار گرفت اغلب ازاعیان منجمین و اصحاب احکام رای او را صواب شمرده بدان قول متفق شدند لاجرم شهرت آن حکم و شیوع آن خبر بطوری معتقد مردم گردید که منجمین آن سرزمین نیز در وقوع آن حادثه و حدوث آن واقعه متحد شدند و همگی ایشان را تصدیق کردند. الاشرف الدین عسقلانی که از فحول منجمین است و در آن زمان در مصر ساکن و مردی دقیق النظر و صائب الرأی بود با جملۀ منجمین در این حکم آغاز خلاف کرد و بر ضد اقوال آنها شرحی برنگاشت و نظراتی که در آن قران کلی به آن تأثیر معارضت و مقاومت داشت بنوشت و بر رد دعوی ایشان و اثبات کلام خود دلائل بسیار اقامه کرد که در ایام قران سبعه نسیمی نخواهد وزید تا چه رسد که ریاح عاصفه عالم را زیر و زبر کند معالقصه چون از ابوالفضل و سایر منجمین این حکم اشتهار یافت و گوش زد عالمیان گردید مردم سخت بترسیدند و از برای خویش در زمین سردابها ساختند که بدان مکانهاپناه برند و هم مغارها اختیار کردند تا در آن داهبه اموال و اثقال خود را بدانجا نقل کنند بر حسب مشیت کامله در شب موعود جزئی بادی نوزید که برگی را از درخت حرکت دهد و گویند اتفاقاً پیره زنی چراغی بر مناره افروخته بود در آن شب آنقدر باد نوزید که آن چراغ خاموش شود به اقتضای الکلام یجر الکلام چه نیکو مناسب است که در این مقام به اشعار ابی تمام اشارت رود. در سنۀ 223 هجری قمری المعتصم باللّه عباسی فتح عموریه راوجهۀ همت ساخته بتجهیز لشکر تصمیم عزم داد. منجمین آن سرزمین طالع حرکت را استخراج کرده از دلایل فلکیه و سایر آثار نجومیه حکم کردند که در آن جنگ ابواب فتوح مسدود و رایات نصرت سرنگون خواهد شد بهتر که خلیفه از آن اراده دست تعرض کوتاه دارد و پای مکاوحت دردامن برپیچد. معتصم سخنان ایشان را وقعی ننهاده به آن واقعه مبادرت جست. قضا را در آن جنگ برخلاف عقیدۀمنجمین آیات نصرت و ظفر ظاهر گشت و سپاه خلیفه را فتحی نمایان شد. ابوتمام شاعر بتعریض منجمین کمر بست و بتوبیخ ایشان لب گشود و این قصیده را انشاد کرد:
السیف اصدق انباء من الکتب
فی حده الحدبین الجد واللعب.
بالجمله چون در زمان موعود بهیچوجه بادی نوزید و از احکام اصحاب تنجیم اثری بظهور نرسید بدان جهت ابوالفضل و سایر منجمین شرمناک و اندهگین گشتند ومردمان زبان طعن برایشان دراز کردند و ابوالغنایم محمد بن علی الواسطی در آن ایام این چند شعر را در نکوهش ابوالفضل منجم انشاد کرد:
قل لابی الفضل قول معترض
مضی جمادی و جأنا رجب
و ماجرت زعرع کما حکموا
و لابدا کوکب ولاذنب
کلاّ ولا اظلمت ذکاء ولا
ابدت اذاً من ورائها الشهب
یقضی علینا و لیس یعلم ما
یقضی علیهم فذا هوالعجب
فادم بتقویمک الفرات والاس
طرلاب خیر من اصفرالخشب
قدبان کذب المنجمین و فی
ای مقال اتوا و ما کذب
مدبر الامر واحد احدّ
لیس بسبع لحادث سبب
لا المشتری سالم و لا زحل
باق و لا زهره ولا القطب
فلیبطل المدعون و ما وضعوا
فی کتبهم و لیحرق الکتب .
یعنی بزبان اعتراض با منجم عصر ابوالفضل حازمی بگوی که ماه جمادی و رجب بگذشت و آن حکم عجب بظهور نپیوست نه باد بنیادکن وزیدن گرفت و نه کوکب و ذوذنب نمودار گشت نه قرص خورشید تیره شد و نه شهب و نیازک پدیدآمد، شگفت تر آنکه تو درباره دیگران خبر از آینده دهی و آن خبر را صادق شناسی ولی از وقایعی که برتو بگذرد هیچ خبر نداری و از انکشاف خطای خود آگاه نباشی خوشتر آنکه تقویم خویش در فرات اندازی و هم اسطرلاب خود در آنجای افکنی زیرا که در اسطرلاب برنجینی هر گاه قاعده ای مصور شود آن است که خود از اسطرلاب چوبین بهتر است، (کذا؟) براستی چه خوب دروغ منجّمان فاش گردید، کدام حکم آوردند که در آن دروغ نگفته اند. ای مردم بیخرد مدبّر امور خداوند یگانه است نه هفت کوکب سیاره. آنها را در حوادث کون و فساد هیچ اثر نیست. درآن هنگام که مشیت ازلی تعلق گیرد تمام این مؤثرات سبع چنان متأثر شوند که جملگی فنای محض گردند و نیست و نابود شوند، نه از برجیس و کیوان نام بماند و نه ناهید و قطب بپاید. پس علمای احکام بر آنچه در کتب نگاشته اند خوشتر آنکه قلم بطلان درکشند و تمامت تقاویم و دفاتر تنجیم به آتش بسوزند. مخفی نماند که محققین مورخین و دقایق شناسان اصحاب تنجیم بر آنند که آن قران از سبعۀ سیاره بوده است و شرذمه ای که آن قران را در ماسوای زحل دانسته اند از راه صواب دور افتاده اند، همان خوشتر که هر کس در طی این مسئله بر خطای قوم واقف گردد و قلم اصلاح در میان آورد و از عیب جوئی و خرده گیری کناره گیرد چنانکه ما نیز با خامۀ اعتذار مینگاریم در زمانی که ملکزادۀ دانشمند وزیر علوم درآستان عاطفت ارکان محض امتثال امر همایونی کشیدن سیم تلگراف را وجهۀ عزم ساخت در خط آذربایجان به انجام مقصود ره سپر بود بدارالسعادۀ زنجان درآمد مدت شش ماه در آن بلد اقامت داشت. از نکایت تنهائی و کربت غربت خاطر فضیلت ذخائر والا را بجمع و تألیف کتاب فلک السعاده که همانا فلکی است مزین بنجوم سعادات، مشغول نمودند و چون اسباب تألیف چنانکه باید و شاید فراهم نبود در مسئلۀ قران سته بر کتاب عقدالعلی که در تاریخ کرمان است اعتماد جسته قران را در سوای زحل دانسته اند. در این اوقات خجسته آیات که حسب الامر الاقدس الاعلی این مسائل شریفه و مطالب عالیه طراز اوراق و زیور اطباق می شود، ملکزاده دانشمند وزیر علوم اشارت دادند تا یتیمۀ دهر و نادرۀ عصر نیوتن دوران و ارشمیدس زمان نجم الملک میرزا عبدالغفار معلم علوم ریاضی با اهتمام تمام و دقت بی نهایت تقاویم سیارات سبعه رابجهت رفع این اختلاف استخراج کردند در سنۀ پانصد و هشتاد و دو. تقاویم آنها از قراریست که ثبت میشود: در روز اول محرم پانصد و هشتاد و دو تقویم شمس بوده است ها ط ی و تقویم زحل ه سط لح و تقویم مشتری ه لح ی. پس معلوم میشود که قران معهود در هر هفت کوکب بوده در برج سنبله یا میزان و آن نزدیک اواسط سال پانصد و هشتاد و دو بوده در ماه جمادی الاولی یا جمادی الاخری یا رجب یعنی وقتی که تقویم شمس نیز سنبله یا میزان بوده است پس این معنی کالشمس فی رابعه النهار روشن گشت که در آن سال کواکب سبعه قران داشتند و ظهیرالدین فاریابی در مدح رکن الدین طغرل بن ارسلان سروده است:
اجتماع اختران دانی که در میزان چراست
خود نکو دانی که این خدمت چه نیکو کرده اند
از برای قیمت یک ذره خاک پای تو
نقد هفت اقلیم گردون در ترازو کرده اند.
مع الجمله آنچه وزیر علوم در فلک السعاده آورده است به اقتضای و لکل حکیم هفوه و هم به اعتماد تاریخ کرمان با کتب قوم و رأی جمهور مخالفت دارد. مع القصه میر تقی الدین بن محمد بن شرف الدین علی الحسینی الکاشانی که دانشمندی یگانه و ادیبی فرزانه بوده است در تذکرۀ موسومه بزبده الاشعار و خلاصه الافکار که از مؤلفات اوست آورده که این حکم اگر چه از منجمین آن عصر واقع نگشت لیکن نکته سنجان آن زمان و حکمای آن دوران را سپس معلوم گردید که آن قران خالی از تأثیر نبوده من جمله آنکه چنگیزخان در همان سال در توران زمین بر قوم خود سروری گرفت و رتبۀ آن یافت که طوق طاعت بر گردن دیگران بنهد و هم در ممالک ایران اتابک محمد بن ایلدگز که مایۀ استحکام قواعد وانتظام قوانین سلطنت سلطان طغرل سلجوقی بود در ذیحجۀ همان سال درگذشت و بعد از قتل طغرل بساط سلجوقیان درنوردیده شد و ملک ایران و بیشتری از ممالک روی زمین پرآشوب و فتنه گشت چنانکه مفصلاً در تواریخ مبسوطه مضبوط است ولی ملکزادۀ دانشمند در کتاب فلک السعاده اعتذار منجمین را غیرموجه دانسته است و در مقام ردو اعتراض برآمده گوید که من اولاً در طوفان نوح سخن کنم و گویم بر ارباب بصیرت و خبرت پوشیده نیست که تعیین زمان طوفان از کتب سیر و ملل بنهایت دشوار است ودر تعیین وقت آن واقعه بحدی اختلاف اقوال است که تحقیق حق و تشخیص صواب متعسر بلکه متعذر است. ثانیاً درباب تولد چنگیزخان سخن رانم و گویم گروهی که در تاریخ و سیر اقوال ایشان محل اعتنا و اعتماد تواند بود در میلاد چنگیزخان روایات مختلفه دارند بدان مثابه که مابه الاختلاف مقدار سی سال میشود چنانکه خوندمیر در حبیب السیر آورده است که چنگیزخان در زمان قران سبعه بر الوس خود ریاست یافت و تفاوت ریاست با ولادت سی سال است اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال و اگر کسی در عبارت اصحاب احکام بدقت بنگرد واضح میشود که ایشان تولد چنگیزخان را بطالع میزان در زمان قران قیاس کرده اند چنانکه صاحب اثمار الاشجار در ثمرۀ دوم در شرح آثار قران اعظم گوید مولودی که طالع ولادتش ببرج قران باشدپادشاهی بشود که اقالیم روی زمین در زیر نگین آورد و قیاس آن است که چنگیزخان بطالع میزان در آن وقت تولد یافته است. بالجمله و لو سلمنا که میلاد چنگیزخان در ایام قران بوده است باز حکم ابوالفضل و انوری باطل است چه ایشان خرابی عالم را بریاح نسبت داده اند و حال آنکه بسیوف و رماح بوده است. معالقصه وفات ابوالفضل منجم چون از محل صحیح بدست نیامد به ایراد آن مبادرت نکرد. (نامۀ دانشوران ج 1 از صص 151- 154)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
صحابی است (منتهی الارب). صحابی یکی از واژه های کلیدی در تاریخ اسلام است و به شخصی اطلاق می شود که پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) را ملاقات کرده، مسلمان شده و بدون بازگشت از دین، در همان حالت مسلمان از دنیا رفته باشد. صحابه از منابع مهم روایت احادیث و سنت نبوی هستند. بررسی زندگینامه صحابه برای درک بهتر سیره پیامبر و تاریخ صدر اسلام ضروری است.
لغت نامه دهخدا
(زِ مَ سَ)
حازمه دز موضعی است بمازندران و رابینو گوید این نام را با خرمه زر نزدیک آمل، مذکور در کتاب ابن اسفندیار باید مقایسه کرد. رجوع به سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 130 شود
لغت نامه دهخدا
(زْ زَ یِ بَ شَ)
مخلافی است بیمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
سدوسی مکنی به ابی دیم. مؤلف تاریخ بخارا او را در شمار قضاه خراسان آورده گوید: و دیگر ابودیم حازم سدوسی که وی را از خلیفه فرمان قضا رسید. (تاریخ بخارا ص 2)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
ابن حرام (یا حزام) الجذامی. صحابی و محدث و از مردم بادیه الشام است و پسر او از وی روایت کند که گفت: ’اتیت النبی صلی الله علیه و آله و سلم بصید اصطدتها من الاردن واهدیتها الیه فقبلها و کسانی عمامه عدنیه و قال لی ما اسمک قلت حازم قال بل انت مطعم’. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 313 و منتهی الارب شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
ابن ابراهیم بجلی کوفی. شیخ طوسی در رجال خود وی را در عداد اصحاب صادق (ع) آورده گوید وی ساکن بصره بود. و از او روایت داریم. (تنقیح المقال ج 1 ص 249)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
ابن محمد بن حسن بن محمد بن خلف ابن حازم الانصاری القرطاجنی النحوی. مکنی به ابی الحسن و ملقب به هنی ٔ الدین. او شیخ بلاغت و ادب و در نظم و نثر و نحو و لغت و عروض و علم بیان اوحد زمان و فرید عصر خود بود و از جماعت کثیری که تقریباً بهزار کس بالغ شود روایت کند و ابوحبان و ابن رشید از او روایت دارند. درباره او گفته شده است ’وله اختیارات فائقه و اختراعات رائقه لا نعلم احداً ممن لقیناه جمع من علم اللسان ما جمع ولا احکم من معاقد علم البیان ما احکم من منقول و مبتدع و اما البلاغه فهو بحرها العذب والمنفرد بحمل رایتها امیراً فی الشرق والغرب و اما حفظ لغات العرب واشعارها و اخبارها فهو حمال روایتها و جمال اوقارها یجمع الی ذلک جوده التصنیف و براعه الخط و یضرب بسهم فی العقلیات و الدرایه اغلب علیه من الروایه...’ اوراست: 1- منهاج البلغاء فی علمی البلاغه والبیان. 2- کتابی در قوافی. 3- قصیدۀ میمیه در نحو که ابن هشام ابیاتی از آن را در مسئله زنبوریه، در مغنی آورده است. از اشعار اوست:
من قال حسبی من الوری بشر
فحسبی الله حسبی الله
کم آیه للاله شاهده
بانه لااله الاهو.
مولد حازم بسال 608 هجری قمری و وفات اودر شب شنبۀ بیست و چهارم ماه رمضان سنۀ 684 است. رجوع به کشف الظنون و روضات الجنات ص 202 شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
ابن حاتم. مکنی به ابی حاتم تابعی است. واژه ی تابعی ریشه در پیروی دارد و در تاریخ اسلام به کسانی اطلاق می شود که از صحابه پیامبر تبعیت کردند و دانش و سنت ایشان را آموختند. این افراد نه تنها ناقلان حدیث بودند، بلکه بنیان گذاران اولیه مکاتب فقهی و تفسیری نیز محسوب می شوند. بسیاری از بزرگان دینی قرون اولیه، شاگردان مستقیم تابعین یا از شاگردان شاگردان آنان بودند.
لغت نامه دهخدا
مردی از خوارج، صاغانی گوید او بدست عبداﷲ بن نعمان بن عبداﷲ بن وهب بن سعد بن عوف بن عامر ... کشته شد، ابومحمد بن الاعرابی گوید دختر او محیاه، و بقول ابن الکلمی، خواهر او، و بقول جوهری زن او و یا مادر او، در مرثیۀ وی برای ضرورت وزن حزاقا گفته است:
اقلب عینی فی الفوارس لا اری
حزاقا و عینی کالحجاره من القطر
فلوبیدی ملک الیمامه لم تزل
قبائل تسبین العقائل من شکر،
ابن بری گوید شعر از حزنق است در مرثیۀ برادر خود حازوق که بنوشکر او را کشته بودند، رجوع به تاج العروس در مادۀ ’حزق’ و منتهی الارب شود
لغت نامه دهخدا
(زْ زَ یِ بَ مُ وَ فْ فَ)
شهری است به سرزمین یمن، نزدیک حرض پائین زبید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
نعت فاعلی از بری، تراشندۀ تیر، (اقرب الموارد)، تراشنده، (ناظم الاطباء) :
مواظب الخمس لا وقاتها
منقطع فی خدمهالباری،
صفت قلم است و از خمس صلوات خمس مراد نیست بلکه پنج انگشت را خواهد و از باری خدای تعالی را نخواسته بلکه تراشندۀ قلم را اراده کرده است، تیرتراش، (ناظم الاطباء) : واعطیت القوس باریها، داده ای کمان رابه کسی که میداند طریق استعمال آن را، در وقتی گویند که کار را به اهلش رجوع کرده باشند، (ناظم الاطباء)، راه، طریق، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آنکه در اعضا و خال روی نگرد و فال گوید، (مهذب الاسماء)، آنکه بنگریستن خال و کف دست فال گوید، خال بین، کف بین
لغت نامه دهخدا
(زِ)
نعت فاعلی از حزم. بااحتیاط. محتاط دوراندیش. مآل بین. مآل اندیش. آخربین. پیش بین. استوارکار. هشیار در کار. حزم گیرنده. (مهذب الاسماء). هوشیار. حزیم. دانا. (غیاث). عاقل:
پادشاه عاقل حازم باید که در حال خشم از مردم آن ستاند که در حال رضا بتدارک آن قیام تواند نمود. (ترجمه تاریخ یمینی).
هر که در تونست او چون خادم است
مر ورا کوصابر است و حازم است.
مولوی.
حازمی باید که ره تا ده برد
حزم نبود طمع طاعون آورد.
مولوی.
، عازم. مصمم. منجز: مردم دو گروهند: حازم و عاجز. (کلیله و دمنه). آورده اند که در آبگیری... سه ماهی بودند دو حازم و یکی عاجز. (کلیله و دمنه) ، معقود. معقوده. ج، حزمه و حزماء
لغت نامه دهخدا
(زِ)
حصار و قلعه ای است از مضافات حلب که هلاکو آن را بتصرف درآورد. صاحب حبیب السیر گوید: ’و ایلخان چون از مهم حلب فارغ گشت کمند همت بر کنگرۀ تسخیر حصار حازم که از مضافات آن ولایت بود انداخت و آغاز محاصره و محاربه کرده کار ساکنان آن مکان باضطرار انجامید و پیغام فرستادند که اگر فخرالدین ساقی بدین جا آمده سوگند خورد که لشکریان متعرض مال و جان ما نخواهند شد بیرون آمده و قلعه را تسلیم مینمائیم و فخرالدین ساقی شخصی بود که به آن مردم سابقۀ معرفتی داشت و در آن ایام بملازمت هلاکوخان قیام مینمود و فخرالدین بعد از وصول پیغام بموجب فرمودۀ ایلخان بقلعه رفته و عهد و پیمان در میان آورده آن طائفۀ نادان پایان آمدند و هلاکوخان فرمان داد که مجموع ایشان را حتی اطفال شیرخواره و کودکان گهواره بقتل آوردند و هیچکس از آن جماعت نجات نیافت مگر ارمنی زرگر که در آن فن ماهر بود آنگاه ایلخان فخرالدین ساقی را حاکم حلب ساخته توکل بخشی به شحنگی آن ولایت منصوب شد. (حبیب السیر جزو 1 ج 3 ص 34)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
ابن حرمله بن مسعود الغفاری. صحابی و محدث است و مولای او ابوزینب از او روایت دارد و ابن قانع نام او را بتصحیف در خاء معجمه آورده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 313 شود
الرواسی. مکنی به ابی جعفر. از بزرگان علوم عربیه و استاد علماء کوفه در علوم مزبوراست، و او شاگرد عیسی بن عمر، صاحب کتاب الجامع فی الافراد والجمع است. رجوع به روضات الجنات ص 202 شود
ابن خزیمه. از سرداران هارون الرشید و از بطن نهشل بن دارم است. رجوع به عقدالفرید چ محمدسعید العریان ج 3 ص 298 و ج 5 ص 367 و ص 368 شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
نعت فاعلی از حزر و محزره. اندازه کننده. دیدزن. خراص، شیر ترش. (مهذب الاسماء). شیر ترش و زبانگز، ترش، از شیر و نبیذ، آرد جو که بوی آن خوش نباشد، روی ترش و عبوس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
مصحح و طابع عقدالفرید این کلمه را با خازر یکی دانسته و در فهرست خود بر کتاب مذکور نوشته: ’الحازر = الخازر’ و خازر بقول یاقوت نهری است میان موصل و اربل. رجوع به فهرست عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان و رجوع به خازر شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
نعت فاعلی از حزب. امری حازب. کاری سخت. کاری دشوار. ج، حزب و حوازب: نزلت کرائه الامور و حوازب الخطوب. (حدیث). (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ماستائی - فرتی، پاپ مسیحی از سال 1846 تا سال 1878 میلادی صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: وی 32 سال یعنی بیش از همه اسلافش حکمرانی نموده است. از ابتدای امر اصلاحات زیادی در امورپاپی بموقع اجرا گذارد ولی در خلال همین احوال نهضتی استقلالی در تمام کشور ایتالیا ظهور کرده بود و موجب اعلام جمهوریت گردید و در نتیجه پاپ به پادشاه ناپل ملتجی شد و سرانجام پس از یک سال توسط ناپلئون سوم به رم بازگشت، ولی احوال سیاسی بکلی تغییر یافته بود. اوضاع و احوال کشور اجازۀ اصلاحات نمیداد. ناچار کافۀ امور سیاسی را به کف کفایت کاردینال آنطونلی واگذار کرد و خود به امور دینی صرف پرداخت. در خلال این احوال جمعی از علمای نصارا مسئلۀ مصیب بودن پاپ را مطرح کردند و خواستند وی را مصون از خطا قرار بدهند ولی اتحاد ایتالیا در ترقی بود و اکثر قلمرو پاپ را به پادشاهی کشور ملحق ساختند و فقط رم و اطرافش بدستیاری و کمک عساکر فرانسه در برابر گاریبالدی پایداری توانستند. بسال 1870 میلادی فرانسه مغلوب آلمان گردید وبدین طریق پاپ بی حامی و سرپرست ماند و راه لشکر ایتالیا به رم بازشد. پس پادشاه وقت ویکتور امانوئل پای تخت را از فلورانس به رم منتقل ساخت، و بدین طریق حکومت ظاهری پاپ خاتمه پیدا کرد، و حکومت روحانی وی به موجب عهدنامه ای تصدیق شد و سالانه مبلغ 3200000 فرانک به مسند پاپی تخصیص داده شد. اما پی نهم نه معاهده و نه تخصیص هیچکدام را نپذیرفت و خود را به سمت اسیری شناساند و از آن زمان به بعد از واتیکان قدم بیرون ننهاد و پس از وفات ویکتور امانوئل بسال 1878 میلادی درگذشت. و لئون 13 پاپ مسیحی و خلفش شیوۀ او را پیش گرفت. ملک خویش را مغضوب و خود را اسیر معرفی کرد
لغت نامه دهخدا
نام یازدهمین پادشاه یهود، پسر یوثام و پدر حزقیا، و این کلمه را آخار هم نوشته اند
لغت نامه دهخدا
تصویری از حازم
تصویر حازم
مرد دانا و هوشیار درکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حازون الاذن
تصویر حازون الاذن
حلزون گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حازب
تصویر حازب
کار سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حازقه
تصویر حازقه
جماعت، حزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حازم
تصویر حازم
((زِ))
دوراندیش، هوشیار
فرهنگ فارسی معین
بااحتیاط، دوراندیش، باحزم، ملاحظه کار، عاقبت اندیش، محتاط
متضاد: بی احتیاط، بی پروا، بی ملاحظه، هوشیار، باهوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد