یکی از اطبا و شعرای پارسی گوی هند است. صاحب تذکرۀ صبح گلشن گوید: حکیم محمد اسحاق بن علی حسین از اجلۀ سادات قصبۀموهان مضاف بدارالامارۀ لکنهو است. خوش فکر و بلندخیال و نکته جو و بکلیات و جزئیات علم و عمل طب ماهر و حاذق و بر انواع نظم علی الخصوص در نعت حضرت سرور کائنات علیه افضل السلام والصلوه بدقت و لطافت قادر و فائق. دیوان مدینۀ نعت او که از آغاز تا انجام همه اش مدح و ثنای سیدالانبیاء صلی اﷲ علیه و آله و سلم است برفضل و کمالش دال و به این رهگذر ملقب بحسان الهند است. نزد ارباب کمال از مبداء فیاض طبعی عرش پیما یافته و برای تعلم فن شاعری بخدمت مولوی محمد احسن بلگرامی شتافته خدایش زنده داراد که بسی مضامین تازه و نازک در مدینۀ نعت از رشحۀ خامه اش میبارد. او راست: یا رب بنور چهرۀ زیبای مصطفی بنمای نور خویش ز سیمای مصطفی خورشید نقطه ای است که آمد بروی روز از خط آفتاب تجلای مصطفی حسن پری بسلسله دارد ز زلف پای دیوانه شد ز بسکه بسودای مصطفی حاذق بجاه نعت عدیل تو در سخن آمد محال عقل چو همتای مصطفی. و نیز: کمال محو جمال محمد عربی جمال وقف کمال محمد عربی یکی است خواب پریشان و جلوۀ یوسف بچشم محو خیال محمد عربی سرشک آل بود لعل بی بها گر ریخت ز دیده در غم آل محمد عربی پری کنیز غلام محمد عربی ادا (؟) غلام خرام محمد عربی چه گویمت ز حسام محمد عربی کف قضاست نیام محمد عربی. و هم: نور نظر جان رخ نیکوی محمد عطر گل ایمان تن خوشبوی محمد از طاق دلم شیشۀ سودای حرم را افکند هوای خم ابروی محمد. # از گران ارزی جنس و خوبی رویش مپرس حسن خوبان را شکست از نقش پا بازارها. # یوسف بزر قلب دهد هر که فروشد با نقد دو عالم سر سودای مدینه. # روغن ز گل طور کشیدند و زدندش در کاگل آه دل شیدای مدینه. # حسن آفرین خودست خریدار مصطفی نازم بحسن گرمی بازار مصطفی. با آنهمه تمجید و تبجیل مؤلف صبح گلشن باید گفت که ذائقۀ شعری ما ایرانیها به درک دقائق هند قادر نیست. ادوارد برون نیز نام شاعری هندی پارسی گوئی را به نام حاذق در کتاب خود آورده است بنقل از شبلی و گوید یکی از سیزده تنی است که صائب شعر آنها را پسندیده است و تضمین کرده که شاید همین حاذق مذکور تذکرۀ صبح گلشن باشد. رجوع به تاریخ ادبیات برون ترجمه رشید یاسمی ص 114 و 115 و 177 شود او راست: اخلاق و آداب احلام الاحلام. و آن مقامه مانندی است تهذیبی. (معجم المطبوعات)
یکی از اطبا و شعرای پارسی گوی هند است. صاحب تذکرۀ صبح گلشن گوید: حکیم محمد اسحاق بن علی حسین از اجلۀ سادات قصبۀموهان مضاف بدارالامارۀ لکنهو است. خوش فکر و بلندخیال و نکته جو و بکلیات و جزئیات علم و عمل طب ماهر و حاذق و بر انواع نظم علی الخصوص در نعت حضرت سرور کائنات علیه افضل السلام والصلوه بدقت و لطافت قادر و فائق. دیوان مدینۀ نعت او که از آغاز تا انجام همه اش مدح و ثنای سیدالانبیاء صلی اﷲ علیه و آله و سلم است برفضل و کمالش دال و به این رهگذر ملقب بحسان الهند است. نزد ارباب کمال از مبداء فیاض طبعی عرش پیما یافته و برای تعلم فن شاعری بخدمت مولوی محمد احسن بلگرامی شتافته خدایش زنده داراد که بسی مضامین تازه و نازک در مدینۀ نعت از رشحۀ خامه اش میبارد. او راست: یا رب بنور چهرۀ زیبای مصطفی بنمای نور خویش ز سیمای مصطفی خورشید نقطه ای است که آمد بروی روز از خط آفتاب تجلای مصطفی حسن پری بسلسله دارد ز زلف پای دیوانه شد ز بسکه بسودای مصطفی حاذق بجاه نعت عدیل تو در سخن آمد محال عقل چو همتای مصطفی. و نیز: کمال محو جمال محمد عربی جمال وقف کمال محمد عربی یکی است خواب پریشان و جلوۀ یوسف بچشم محو خیال محمد عربی سرشک آل بود لعل بی بها گر ریخت ز دیده در غم آل محمد عربی پری کنیز غلام محمد عربی ادا (؟) غلام خرام محمد عربی چه گویمت ز حسام محمد عربی کف قضاست نیام محمد عربی. و هم: نور نظر جان رخ نیکوی محمد عطر گل ایمان تن خوشبوی محمد از طاق دلم شیشۀ سودای حرم را افکند هوای خم ابروی محمد. # از گران ارزی جنس و خوبی رویش مپرس حسن خوبان را شکست از نقش پا بازارها. # یوسف بزر قلب دهد هر که فروشد با نقد دو عالم سر سودای مدینه. # روغن ز گل طور کشیدند و زدندش در کاگل آه دل شیدای مدینه. # حسن آفرین خودست خریدار مصطفی نازم بحسن گرمی بازار مصطفی. با آنهمه تمجید و تبجیل مؤلف صبح گلشن باید گفت که ذائقۀ شعری ما ایرانیها به درک دقائق هند قادر نیست. ادوارد برون نیز نام شاعری هندی پارسی گوئی را به نام حاذق در کتاب خود آورده است بنقل از شبلی و گوید یکی از سیزده تنی است که صائب شعر آنها را پسندیده است و تضمین کرده که شاید همین حاذق مذکور تذکرۀ صبح گلشن باشد. رجوع به تاریخ ادبیات برون ترجمه رشید یاسمی ص 114 و 115 و 177 شود او راست: اخلاق و آداب احلام الاحلام. و آن مقامه مانندی است تهذیبی. (معجم المطبوعات)
نعت فاعلی از حذق. استاد. (ادیب نظنزی) (دهار). سخت استاد (ربنجنی). ماهر. استادکار. نیک دان. زیرک. زیرک سار در کاری. اوستا. اوستاد. استاد با فطانت و دانا در کاری. کامل در فن. بلتع. بلنتع. (منتهی الارب). مجرب. متقن. ج، حاذقون. حاذقین. حذاق: استادان حاذق و عملۀ چابک ترتیب دادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 420). چونکه آید او حکیم حاذق است صادقش دان کاو امین و صادق است. مولوی. وزیری فیلسوف حاذق و جهاندیده با او بود گفت ای پادشاه شرط محبت آن است که تا توانی در حق هر دو طائفه نیکوئی کنی. (گلستان). یکی از ملوک عجم طبیبی حاذق را بخدمت مصطفی فرستاد. (گلستان) ، تند. تیز. گزنده. ثقیف: خل حاذق، حاذق باذق، از اتباع است بمعنی زیرک و ماهر در کار
نعت فاعلی از حذق. استاد. (ادیب نظنزی) (دهار). سخت استاد (ربنجنی). ماهر. استادکار. نیک دان. زیرک. زیرک سار در کاری. اوستا. اوستاد. استاد با فطانت و دانا در کاری. کامل در فن. بلتع. بلنتع. (منتهی الارب). مجرب. متقن. ج، حاذقون. حاذقین. حذاق: استادان حاذق و عملۀ چابک ترتیب دادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 420). چونکه آید او حکیم حاذق است صادقش دان کاو امین و صادق است. مولوی. وزیری فیلسوف حاذق و جهاندیده با او بود گفت ای پادشاه شرط محبت آن است که تا توانی در حق هر دو طائفه نیکوئی کنی. (گلستان). یکی از ملوک عجم طبیبی حاذق را بخدمت مصطفی فرستاد. (گلستان) ، تند. تیز. گزنده. ثقیف: خل حاذق، حاذق باذق، از اتباع است بمعنی زیرک و ماهر در کار
نعت فاعلی از حلق. سترندۀ موی. سرتراش. آرایشگر سر و صورت. سلمانی. ج، حلقه، پر و مملو، بدیمن. (منتهی الارب). مشئوم، پستان پرشیر. ج، حلّق، حوالق. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، تاک بررفته بردرخت، کوه بلند. (منتهی الارب). جبل مرتفع. جای بلند: جاء من حالق، ای من مکان مشرف. لاتفعل کذا امک حالق، نفرینی است، یعنی چنین مکن مادرت تراگم کناد، و در گم شدن تو موی سر برکناد و بستراد
نعت فاعلی از حلق. سترندۀ موی. سرتراش. آرایشگر سر و صورت. سلمانی. ج، حَلَقه، پر و مملو، بَدْیُمْن. (منتهی الارب). مشئوم، پستان پرشیر. ج، حُلَّق، حوالق. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، تاک بررفته بردرخت، کوه بلند. (منتهی الارب). جبل مرتفع. جای بلند: جاء من حالق، ای من مکان مشرف. لاتفعل کذا امک حالق، نفرینی است، یعنی چنین مکن مادرت تراگم کناد، و در گم شدن تو موی سر برکناد و بستراد
لغتی است عامیانه که بجای حاذق، بمعنی ’استاد در کار’ متداول است (ذیل قوامیس العرب دزی ج 1 ص 269) و در میان عوام ایرانیان نیز حادق با دال مهمله معمول است
لغتی است عامیانه که بجای حاذق، بمعنی ’استاد در کار’ متداول است (ذیل قوامیس العرب دزی ج 1 ص 269) و در میان عوام ایرانیان نیز حادق با دال مهمله معمول است
شیرۀ انگور تند و تیز اندک طبخ یافته، معرب باده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). در عرف فقها، شرابی جوشانیده که کمتر از نصف آن تبخیرشده باشد. مأخوذ از بادۀ فارسی، شیرۀ انگور تند و تیز اندک طبخ یافته. (ناظم الاطباء). باذه. (المعرب جوالیقی ص 81 س 5). آب انگور پخته شده را گویند که کمتر از نیمۀ آن بر اثر پخته شدن بخار شده باشد و اگر نیمۀ آن بخار و نیمۀ دیگر باقی مانده باشد آنرا منصف نامند. و اگر دو ثلث بخار و یک ثلث باقی مانده باشد آنرا مثلث خوانند. و کلمه باذق معرب باده است
شیرۀ انگور تند و تیز اندک طبخ یافته، معرب باده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). در عرف فقها، شرابی جوشانیده که کمتر از نصف آن تبخیرشده باشد. مأخوذ از بادۀ فارسی، شیرۀ انگور تند و تیز اندک طبخ یافته. (ناظم الاطباء). باذه. (المعرب جوالیقی ص 81 س 5). آب انگور پخته شده را گویند که کمتر از نیمۀ آن بر اثر پخته شدن بخار شده باشد و اگر نیمۀ آن بخار و نیمۀ دیگر باقی مانده باشد آنرا منصف نامند. و اگر دو ثلث بخار و یک ثلث باقی مانده باشد آنرا مثلث خوانند. و کلمه باذق معرب باده است
نعت فاعلی از بری، تراشندۀ تیر، (اقرب الموارد)، تراشنده، (ناظم الاطباء) : مواظب الخمس لا وقاتها منقطع فی خدمهالباری، صفت قلم است و از خمس صلوات خمس مراد نیست بلکه پنج انگشت را خواهد و از باری خدای تعالی را نخواسته بلکه تراشندۀ قلم را اراده کرده است، تیرتراش، (ناظم الاطباء) : واعطیت القوس باریها، داده ای کمان رابه کسی که میداند طریق استعمال آن را، در وقتی گویند که کار را به اهلش رجوع کرده باشند، (ناظم الاطباء)، راه، طریق، (از ناظم الاطباء)
نعت فاعلی از بری، تراشندۀ تیر، (اقرب الموارد)، تراشنده، (ناظم الاطباء) : مواظب الخمس لا وقاتها منقطع فی خدمهالباری، صفت قلم است و از خمس صلوات خمس مراد نیست بلکه پنج انگشت را خواهد و از باری خدای تعالی را نخواسته بلکه تراشندۀ قلم را اراده کرده است، تیرتراش، (ناظم الاطباء) : واعطیت القوس باریها، داده ای کمان رابه کسی که میداند طریق استعمال آن را، در وقتی گویند که کار را به اهلش رجوع کرده باشند، (ناظم الاطباء)، راه، طریق، (از ناظم الاطباء)
حذق. حذاقت: حذق الصبی القرآن او العمل حذقاً و حذاقاً و حذاقهً، آموخت کودک قرآن را یا کار را و زیرک شد در آن، یوم حذاق الصبی، روز قرآن ختم کردن کودک. (منتهی الارب) ، سخت زیرک سار شدن در کاری. (تاج المصادر بیهقی)
حِذق. حذاقت: حذق الصبی القرآن او العمل حِذقاً و حِذاقاً و حذاقهً، آموخت کودک قرآن را یا کار را و زیرک شد در آن، یوم حذاق الصبی، روز قرآن ختم کردن کودک. (منتهی الارب) ، سخت زیرک سار شدن در کاری. (تاج المصادر بیهقی)