جدول جو
جدول جو

معنی حادور - جستجوی لغت در جدول جو

حادور
گوشواره و آنچه بروی کودک کنند ازنیل چون هلالی، و ظاهراً حادور در این معنی همان لام است که در تداول شعرای فارسی زبان می آید:
چه کشی ازپی قبولش لام،
، هلاکی، مسهل، زمین نشیب، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شادور
تصویر شادور
(دخترانه)
شادمان، خوشحال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دادور
تصویر دادور
دادگر، عادل، کنایه از قاضی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حدور
تصویر حدور
نشیب، سراشیب، زمین گود
فرهنگ فارسی عمید
(تَ شَدْ دُ)
فرودآمدن به نشیب. (از منتهی الارب) ، برآماهیده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آماسیدن. (از منتهی الارب). آماس پیدا کردن. ورم کردن. باد کردن. حدر. رجوع به حدر شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
زمین نشیب. (منتهی الارب). جای نشیب
لغت نامه دهخدا
(حَدْ وَ)
مرکّب از: حد + ور، محدود. حدپذیر. متناهی. مقابل بی حد و نامحدود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
الطریق من العلو الی السفل. راه سرازیری
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شطی بفرانسه که از تورماله، کانتن کامپان (پیرنۀ علیا) سرچشمه میگیرد. طول مجرای آن 294 هزار گز که 112 هزار گز آن قابل کشتی رانی است. (ضمیمۀ معجم البلدان) ، کمینه تر. حقیرتر. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
نعت تفضیلی از دور
لغت نامه دهخدا
(اَ وُ)
ادؤر. جمع واژۀ دار
لغت نامه دهخدا
بیوفا
لغت نامه دهخدا
حاکم نشین ناحیۀ ’هت گارون’ اروندیسمان تولوز، سکنه 718 تن
لغت نامه دهخدا
(وُ)
شادورد. (فرهنگ شعوری). رجوع به شادورد شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
زمین نشیب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مجهولاً، سوده سم گردیدن اسب از سنگ و جز آن و کذلک الابل و غیرها. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). لنگیدن ستور از رفتن. (از دهار) (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
هاشور، نوعی از خطوطباریک چون سایۀ کمرنگ در رسم و نقاشی، حاشورزدن (در نقاشی)
لغت نامه دهخدا
مجلس فسّاق، خرابات، مجلس شادی
لغت نامه دهخدا
لب مغاک وادی که آب ازآن بیرون نرود، حرام، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ دَ)
سیاهی چشم. (منتهی الارب). سیاهی دیده و حدقه. (ناظم الاطباء). رجوع به حندر شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نعت فاعلی از حدر و حداره، مرد گرداندام. (منتهی الارب) ، شیر. اسد، غلام ممتلی الشباب. (تاج العروس). غلام ممتلی البدن شدید البطش. (تاج العروس). نوچۀ فربه یا خوبروی با جمال. (منتهی الارب) ، و قری ّ، و انا لجمیع حادرون ای مؤدون بالکراع والسلاح، حذاق بالقتال اقویاء نشیطون له او سائرون خارجون طالبون لموسی علیه السلام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حادر
تصویر حادر
شیر از جانوران، خپله، خوشگل، کوه بلند، رسن استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادور
تصویر مادور
غر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادور
تصویر دادور
قاضی، خدای تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حابور
تصویر حابور
گناه خانه بزمکده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادور
تصویر دادور
((وَ))
قاضی، خدای تعالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادور
تصویر دادور
قاضی، منصف
فرهنگ واژه فارسی سره
دادگستر، دادگر، عادل، قاضی
فرهنگ واژه مترادف متضاد