جدول جو
جدول جو

معنی حاجتها - جستجوی لغت در جدول جو

حاجتها
(جَ)
جمع فارسی حاجت. اوطار. ارائب. مآرب. ارب. حاج. حوائج
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاجیه
تصویر حاجیه
زنی که به مکه رفته و کعبه را زیارت کرده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجترا
تصویر اجترا
دلیر بودن، دلیری، بی پروایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجتبا
تصویر اجتبا
انتخاب کردن، برگزیدن، فراهم آوردن، برگزیدگی، برتری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتها
تصویر اشتها
میل به غذا داشتن، آرزوی طعام، خواستن چیزی، آرزو داشتن، آرزوی چیزی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انتها
تصویر انتها
پایان، نهایت، به پایان رساندن چیزی، باز ایستادن از کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجتنا
تصویر اجتنا
چیدن، جدا کردن و کندن میوه یا گل از درخت یا بوته، بریدن موی یا ناخن با قیچی ، دانه دانه برداشتن چیزی از زمین، مثل دانه برداشتن مرغ ، برگزیدن و جدا کردن چیزی از میان چیزهای دیگر ، چیزهایی را با نظم و ترتیب پهلوی هم یا روی هم قرار دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجتهاد
تصویر اجتهاد
جهد کردن، کوشش کردن، کوشیدن، در فقه استنباط مسائل شرعی از قرآن، احادیث و اخبار
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
اتمام و ختم.
لغت نامه دهخدا
(جِ بَ)
زنی که بشغل حجابت پردازد: این زن سخت نزدیک بود به سلطان مسعود، چنانکه چون حاجبه ای شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 403).
یک به یک را حاجبه جستن گرفت
تا پدید آید گهر بنگر شگفت.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(جِ جَ)
حاجّه
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ پَ)
بسیار شمردن: اجتهر الجیش، بسیار شمرد لشکر را. (منتهی الارب) ، در سرای و جای گشتن برای غارت، بررسیدن از آنچه در اوست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ پَ رَ)
سخت گرفتن چیزی را. (منتهی الارب) ، بوی گرفتن (مردار) : اجتافت الجیفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(جی یَ)
در تداول فارسی زبانان. حاجّه. حاججه. زنی حج گذارده
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در نواحی تربت حیدریه
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کسبایر بخش حومه شهرستان بجنورد 24هزارگزی باختر بجنورد، دامنه، معتدل با 60 تن سکنه، زبان کردی، فارسی، آب آن از رودخانه، محصول آنجا غلات، انگور، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی قالی بافی، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
کهنه ترین و مقدسترین قسمت اوستا گاتها میباشد که در میان یسنا جای داده شده است در خود اوستا گاثا و در پهلوی گاس آمده و جمع آن گاسان میباشد و گاسانیک ترکیب صفتی آن است یعنی مربوط به گاتها در پهلوی نیز بطور خصوصی هر فرد از اشعار گاتها را (گاس) گویند در سانسکریت هم این کلمه گاثا میباشد، در کتب مذهبی بسیار کهن برهمنی و بودایی گاتا عبارت است از قطعات منظومی که در میان نثر باشد، گاثای اوستا نیز اصلاً چنین بوده است و به مناسبت موزون بودن است که بخش مزبور، گاتها (یعنی سرود و نظم و شعر) نامیده شده است، از زمان بسیار قدیم، ایرانیان گاثا را از سخنان فرخندۀ خود وخشور زرتشت سپنتمان میدانستند لذا احترامی خاص برای آن قائل بودند ولی تحقیقات دانشمندان مانند میه ثابت کرده است که همه سرودهای گاثها از زرتشت نیست و از آن میان برخی پرداختۀ نخستین پیروان او میباشد در اوستای عهد ساسانیان گاتا در سر نخستین نسک گاسانیک که موسوم بود به ستوت یشت جای داشت در یسنای 57 بند 8 آمده: ’ما می ستائیم فرخنده سروش را، کسی که نخستین بار پنج گاتهای زرتشت سپنتمان مقدس را بسرود، کلیۀ گاتها 17 هائتی (فصل) است و شامل 238 قطعه و 896 بیت و 5560 کلمه میباشد، این اشعار قدیمترین آثاری است که از روزگار پیشین برای ما تا امروز باقیمانده است، گاتها از حیث صرف و نحو و زبان و فکر با دیگر قسمتهای اوستا فرق دارد و نیز بسا لغاتی که در آن استعمال شده در دیگر بخشها نیامده و مطابق آنها را در قدیمترین کتب مذهبی برهمنان باید جست، گاتها روزی جزو کتاب بسیار بزرگی بوده و لابد همان است که مورخ یونانی هرمیپوس از آن سخن رانده است، نظر بمعنی گاتهادر کتب برهمنان و بودائیان گاتهای اوستا را نیز باید در قدیم جزو مطالب منثوری تصور کرد که امروز در دست نیست، برای آنکه مطالب را مختصر کرده به شکلی درآورند که مردم بتوانند به حافظه بسپرند متوسل به شعر میشدند، این طرز نگارش بویژه در میان اقوام هند و اروپائی متداول بوده است، گاتهای اوستا شامل پنج قسمت است و بمنزلۀ پنج کتاب اسفار تورات است که یهودیان آنها را از خود موسی دانسته احترام خاصی برای آنها منظور دارند، نخستین موسوم است به ’اهنود’، دوم موسوم است به ’اشتود’، سوم به نام ’سپنتمد’، چهارم موسوم به (وهوخشتر) و پنجمین گاتها به (وهشتواشت) نامزد است، رجوع به گات شود، (مزدیسنا، دکتر معین صص 127 - 128)، و رجوع به گاتهای پورداود شود، کریستن سن در فصل سوم (آئین زردشتی دین رسمی کشور) نویسد: که هر ماه سی روز است، که نام آنها مأخوذ از اسامی ایزدان است هفت روز اول ماه بترتیب بنام اوهرمزد و شش امهراسپندان نامیده میشود، بعد از ماه آخر پنج روز اندر گاه (خمسۀ مسترقه) بر 360 روز سال اضافه میکردند و هر یک از این پنج روز را به نام یکی از گاتاهای پنجگانه میخواندند، (ترجمه ایران در زمان ساسانیان ص 110)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ نِ)
تجاهد. جهد کردن. (زوزنی). کوشیدن. بکوشیدن. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
خوار تاری، پژهان این سخن گفتنی است که آنندراج) پژهان (را با) رشک (سنجیده و نیک در یافته که پژهان آرزوی خواستن است و رشک به خود پیچیدن از داشتن دیگران، آرزوی داشتن خواهانی آرزو خواستن خواهان شدن، آرزو کردن، میل بغذا داشتن، خواهانی خواست، آرزوی طعام، چیزی خواستن وآرزوی آن کردن، ودوست داشتن آنرا، اشتها داشتن، رغبت به غذا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتها
تصویر انتها
اتمام و ختم، نهایت و منتها، فرجام، سرانجام، عاقبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتهاف
تصویر اجتهاف
سخت گرفتن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
برگزیدن گزین کردن، فراهم آوردن، گرفتن مال از جایهای آن، برگزیدگی، تمییز تمایز اختلاف، (تصوف) عبارتست از آنکه حق تعالی بنده را بفیضی مخصوص گرداند که از آن نعمتها بی سعی بنده را حاصل آید و آن جز پیمبران و شهدا و صدیقان را نبود و اصطفاء خالص اجتبائی را گویند که در آن بهیچوجهی از وجوه شایبه نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتحا
تصویر اجتحا
از بن کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجترا
تصویر اجترا
دلیر شدن دلیر گردیدن برکسی، دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتلا
تصویر اجتلا
در به در کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتنا
تصویر اجتنا
میوه چیدن میوه چینی میوه چیدن بار از درخت باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتها
تصویر ابتها
دوست گیری، جورشدن، انس گرفتن به، الفت گرفتن با
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتهاد
تصویر اجتهاد
تجاهد، جهد کردن، کوشیدن، کوشش، سعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتهار
تصویر اجتهار
بی پرده دیدن دیدار یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتها
تصویر ابتها
((اِ تِ))
انس گرفتن به، الفت گرفتن با
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجتهاد
تصویر اجتهاد
((اِ تِ))
سعی کردن، کوشیدن، سعی، کوشش، استنباط مسایل شرعی از قرآن و حدیث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انتها
تصویر انتها
پایان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجتهاد
تصویر اجتهاد
کوشش، استادی
فرهنگ واژه فارسی سره
فقاهت، مجتهدی، مرجعیت، استنباط، استادی، جهد، کوشش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آخر، اختتام، انجام، پایان، ختم، سرانجام، عاقبت، فرجام، منتهاالیه، منتها، نوک، نهایت، بن، ته، راس
متضاد: آغاز، ابتدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد