جدول جو
جدول جو

معنی حابور - جستجوی لغت در جدول جو

حابور
مجلس فسّاق، خرابات، مجلس شادی
لغت نامه دهخدا
حابور
گناه خانه بزمکده
تصویری از حابور
تصویر حابور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ)
قزل دره، دهی جزء دهستان خان اندبیل بخش مرکزی شهرستان هروآباد واقع در 11 هزارگزی جنوب باختری هروآباد و 5 هزارگزی شوسۀ هروآباد به میانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنه 181 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و کارگری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِءْ)
شادی. (ادیب نطنزی) : ابتدا سه شبانروز ایام و لیالی متواتر و متوالی به حبور و سرور جشن و سور داشتند. (جهانگشای جوینی). بدین سیاقت و هیئت با فنون حبور و سرور هفته ای جشن و سور بود. (جهانگشای جوینی) ، فراخی عیش
حبر. حبر. حبره. شاد شدن. (غیاث). شادمانه شدن. (زوزنی). شادمانی کردن. (دهار) ، شاد کردن. (غیاث). شادمانه کردن. حبر. (ترجمان القرآن). و رجوع به حبر شود
لغت نامه دهخدا
(حَبْبو)
بچۀ حباری. بچۀ شوات. جوجۀ هوبره. چوزۀ چرز. جمع واژۀ حبابیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ / حَ)
جمع واژۀ حبر. دانایان، آثار نعمت، امثال. نظائر
لغت نامه دهخدا
شهری باسک نشین به فرانسه، ناحیۀ کوچکی از توابع گاسکنی قدیم
لغت نامه دهخدا
شهری به هندوستان، (دمشقی)
لغت نامه دهخدا
قابوک، مخارجۀ عمارت، (ناظم الاطباء)، مخارجۀ عمارت که در خانه ها میسازند و آن را در روم ’یوکلک’ گویند، (فرهنگ شعوری)، ناودانی که بر کنارهای بام سازند تا آب باران و برف بر آن سیلان کند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
صف، فوج، کتیبه، (دراری اللامعات)
لغت نامه دهخدا
به قول عمرانی جایی است در مصر، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
معرب شاپور (شاه پوهر) است، رجوع به شاپور شود، جوالیقی در المعرب آرد: سابور فارسی است ودر زبان عرب از قدیم آمده است، عدی ّ بن زید گوید:
این کسری کسری الملوک ابوسا
این ام این قبله سابور،
و در فارسی شاه پور است و باین صورت اعشی در سخن خود آرد:
اقام به شاهبور الجنو-
-د حولین یضرب فیه القدم،
رجوع به المعرب جوالیقی ص 20 و 56 و 133و 194 و 282 شود،
پسوند مکانی مانند: ازار ساپور، بت سابور، برج سابور، (عسکر مکرم در خوزستان)، بزرج سابور، (بزرگ شاپور)، جندی ساپور، خسرو ساپور، (شهرانبار در جانب چپ فرات)، فیسابور، نیسابور، رجوع به هر یک از این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
ابن یزدچردبن ساپور پسر یزدگرد اول (بزه کار) بود و حکومت ارمنستان را داشت بسال 420 میلادی بعد از مرگ پدر خواست بر تخت نشیند ولی بزرگان ایران او را کشتند و سلطنت به بهرام گور رسید، رجوع به ساسانیان شود
ابن بهرام (شاهپور پسر وهرام) در زمان قباد اول (487 -498 میلادی) سپاهبد سواد بین النهرین بوده است، (نهایه ص 226 بنقل کریستنسن چ 2 ص 151)، رجوع به شاپور شود
ابن سابور، دوازدهمین پادشاه سلسلۀ ساسانی است که از 382 تا 388 میلادی سلطنت میکرد، رجوع به شاپور سوم و ساسانیان شود
ابن بابک برادر بزرگ اردشیر بابکان است که در سالهای 211 و212 میلادی در پارس امارت داشت، رجوع به ساسانیان شود
ابن اردشیر، دومین پادشاه ساسانی (241- 271 میلادی) است، رجوع به سابور الجنود و شاپور اول و ساسانیان شود
لغت نامه دهخدا
شهری است از در بلاد فارس در نزدیکی کازرون، (سمعانی)، در اقلیم سوم واقع، و طول آن 78 و ربع درجه، و عرض آن 31 درجه است و تا شیراز 25 فرسخ فاصله دارد، (یاقوت)، مطابق تحقیقات گیرشمن بیشاپور از بناهای شاپور اول ساسانی (341- 271 میلادی) است و بر طبق اصول سنن غربی ساخته شده و دارای طرحی مستطیل است که وضع طبیعی زمین را تعقیب میکند و در دو جادۀ شریانی یکدیگر را در مرکز شهربطور عمودی قطع می نماید، شاپور اندکی پس از پیروزی بر والریانوس امپراطور روم (260 میلادی) کاخ باشکوهی در این شهر بنا نهاد، و نیز آتشکده ای در این شهر ساخت که بزرگترین معبد از نوع خویش است، رجوع به فهرست ایران گیرشمن ترجمه دکتر معین شود، این شهر در دورۀ خلافت عثمان بسال 26 هجری قمری تسخیر شد، (تاریخ سیستان ص 77)، معرب شاپور (بشاپور، به شاپور، وه شاپور) است که در زمان قدیم کرسی ولایت شاپور خره بود، و غالباًآنرا شهرستان می نامیدند و آن در مغرب کازرون کنونی (کمی بسوی شمال) قرار داشت، ابن حوقل گوید سابور شهری است بزرگ باندازۀ شهر اصطخر ولی از آن آبادتر و پرجمعیت تر است، و مردمانش توانگرترند، ولی مقدسی در نیمۀ دوم قرن چهارم گوید اکنون در حال ویرانی است و اهالی از آنجا کوچ میکنند و بکازرون میروند با این حال باز در آن زمان سابور شهری پر نعمت بود، نیشکر و زیتون و انگور فراوان در آن بعمل می آمد و انواع میوه ها و گلها از قبیل انجیر و یاسمن و خرنوب آن فراوان بود، قلعۀ آن دنبلا نامیده میشد و بارویش چهار دروازه داشت که عبارت بودند از دروازۀ هرمز، دروازۀ مهر، دروازۀ بهرام و دروازۀ شهر، مسجد جامع آن در بیرون شهر بود و مسجد دیگری هم داشت موسوم به مسجد خضر یا مسجد الیاس، فارسنامۀ ابن البلخی در آغاز قرن ششم گوید: در این سالها خراب شده است، در زمان حمداﷲ مستوفی اسم سابور یا بشابور به ولایت کازرون که مجاور شاپور بود داده شد، (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 283 و 284)، رجوع به معجم البلدان یاقوت ج 6 و ابن خردادبه ص 45 و سابور خره و بیشاپور در این لغت نامه شود
موضعی است در بحرین و بسال 12 هجری قمری در روزگار خلافت ابوبکر بدست علأبن حضر می گشوده شد، بلاذری فتح سابور را در عهد خلافت عمر می نویسد، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
طور ثابور جبل ... نام کوه کوچکی بشام (فلسطین شمالی) بالای ساحل راست اردن آنجا که آن نهر از دریاچۀ طبریه خارج میشود، ارتفاع آن از سطح دریا 561گز است، و رجوع به تابور در قاموس کتاب مقدس شود
لغت نامه دهخدا
تل بلند، کوهی است که در زمین جلیل واقع و فعلاً آنرا کوه طور می نامند، (قاموس مقدس)،
نام دیگرش جبل الطور و کوه منفردی است در فلسطین، در شش هزارگزی (؟) جنوب شرقی ناصره واقع و 8800 قدم بلندی دارد، دامنه اش مستور از درختان و اتلال و آثاری چند از بناهای قدیم در گرداگرد شهر دیده میشود، حضرت مسیح ازین کوه صعود کرده بود، مسلمین با اهل صلیب در زیر این کوه زد و خورد بسیار کردند، و جبل طور مشهور غیر از این است، (قاموس الاعلام ترکی)، کوه فلسطین در 561 گزی جنوب شرقی (ناصره) در آن مکان حضرت مسیح تجلی کرد (تغییر شکل)، بناپارت در 1799م، بدانجا فتحی کرد، نام کوهی است بر کران سلسلۀ آلپ، در نزدیکی کوه جنوره و سه هزار و سیصد گز ارتفاع دارد، رود خانه دورانسه از بین این دو کوه سرچشمه می گیرد، (قاموس الاعلام ترکی)، بزبان جهستانی هرادیستیه نامیده میشود نام قصبه ای است در چهستان و مرکز قضایی آن ناحیه می باشد، در هفتاد و هفت هزارگزی جنوب شرقی پراگ واقع شده دارای 6700 تن جمعیت است، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
مجهولاً، سوده سم گردیدن اسب از سنگ و جز آن و کذلک الابل و غیرها. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). لنگیدن ستور از رفتن. (از دهار) (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
هاشور، نوعی از خطوطباریک چون سایۀ کمرنگ در رسم و نقاشی، حاشورزدن (در نقاشی)
لغت نامه دهخدا
گوشواره و آنچه بروی کودک کنند ازنیل چون هلالی، و ظاهراً حادور در این معنی همان لام است که در تداول شعرای فارسی زبان می آید:
چه کشی ازپی قبولش لام،
، هلاکی، مسهل، زمین نشیب، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
رسن که بدان بر درخت خرما بالا روند، رسن که بدان بر درخت خرما شوند
لغت نامه دهخدا
لب مغاک وادی که آب ازآن بیرون نرود، حرام، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
آب خابور رودی است که از رأس العین خیزد، رجوع شود به نزهت القلوب چ لیدن ج 3 ص 226 و تاریخ غازانی ص 147 و قاموس کتاب مقدس و حدود العالم ص 91 و رجوع شود به فهرست ایران باستان، نام نهر بزرگی است بین رأس العین و فرات و آب این رود از چشمه های رأس العین فراهم آید و بسیاری از شهرها که این رود از آنجا گذرد بدان نام موسوم شده است، (از معجم البلدان ج 3 ص 383)
لغت نامه دهخدا
گیاهی است، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حبور
تصویر حبور
شاد شدن، شادمانه کردن شادی، فراخی، عیش شادی، فراخی، عیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طابور
تصویر طابور
ترکی رده، گروه گردان (کتیبه) صف فوج، کتبیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حابول
تصویر حابول
رسن رسنی که با آن بر کویک روند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابور
تصویر سابور
پارسی تازی گشته شاپور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طابور
تصویر طابور
صف، فوج، کتیبه
فرهنگ فارسی معین