نعت فاعلی از حبس. بازدارنده. حبس کننده، محبوس. و بدین معنی در شعر حصین بن همام آمده است: موالیکم مولی الولاده منهم و مولی الیمین حابس قد تقسما. - حابس العرق، دارو که خوی بازدارد. - حابس دم، دارو که خون از جستن و دویدن بازدارد. دوا که خون ببندد. که خون را بند آرد. خون بر
نعت فاعلی از حبس. بازدارنده. حبس کننده، محبوس. و بدین معنی در شعر حصین بن همام آمده است: موالیکم مولی الولاده منهم و مولی الیمین حابس قد تقسما. - حابس العرق، دارو که خوی بازدارد. - حابس دم، دارو که خون از جستن و دویدن بازدارد. دوا که خون ببندد. که خون را بند آرد. خون بُر
ناقه ای که فحل بدو گشنی نتواند کرد از تنگی اندام وی. ناقه که نر بر او گشنی نتواند کرد از تنگی اندام او. حیصاء. (منتهی الارب). محیاص. ج، حوائص، حیص. (مهذب الاسماء). و رجوع به حائص شود
ناقه ای که فحل بدو گشنی نتواند کرد از تنگی اندام وی. ناقه که نر بر او گشنی نتواند کرد از تنگی اندام او. حیصاء. (منتهی الارب). محیاص. ج، حوائص، حیص. (مهذب الاسماء). و رجوع به حائص شود
نعت فاعلی از حصب، باد سخت که سنگ ریزه و خاک بردارد. باد سنگ باران. باد که سنگ آرد. بادی که سنگ ریزه پاشد: ا فأمنتم ان یخسف بکم جانب البر او یرسل علیکم حاصبا ثم لاتجدوا لکم وکیلا. (قرآن 68/17) فکلا اخذنا بذنبه فمنهم من ارسلنا علیه حاصباً و منهم من اخذته الصیحه و منهم من خسفنا به الارض و منهم من اغرقنا و ما کان اﷲ لیظلمهم و لکن کانوا انفسهم یظلمون. (قرآن 40/29). انا ارسلنا علیهم حاصبا الا آل لوط نجینا هم بسحر. (قرآن 34/54). ام امنتم من فی السماء ان یرسل علیکم حاصباً فستعلمون کیف نذیر. (قرآن 17/67) ، آن علت که موی فرو ریزد از مردم. (مهذب الاسماء). داءالثعلب، ابری که برف و تگرگ بارد. برف و یخچه بارد، ابرکه ریزه های برف و یخ که از هم ریزد
نعت فاعلی از حصب، باد سخت که سنگ ریزه و خاک بردارد. باد سنگ باران. باد که سنگ آرد. بادی که سنگ ریزه پاشد: ا فأمنتم ان یخسف بکم جانب البر او یرسل علیکم حاصبا ثم لاتجدوا لکم وکیلا. (قرآن 68/17) فکلا اخذنا بذنبه فمنهم من ارسلنا علیه حاصباً و منهم من اخذته الصیحه و منهم من خسفنا به الارض و منهم من اغرقنا و ما کان اﷲ لیظلمهم و لکن کانوا انفسهم یظلمون. (قرآن 40/29). انا ارسلنا علیهم حاصبا الا آل لوط نجینا هم بسحر. (قرآن 34/54). ام امنتم من فی السماء ان یرسل علیکم حاصباً فستعلمون کیف نذیر. (قرآن 17/67) ، آن علت که موی فرو ریزد از مردم. (مهذب الاسماء). داءالثعلب، ابری که برف و تگرگ بارد. برف و یخچه بارد، ابرکه ریزه های برف و یخ که از هم ریزد
قزل دره، دهی جزء دهستان خان اندبیل بخش مرکزی شهرستان هروآباد واقع در 11 هزارگزی جنوب باختری هروآباد و 5 هزارگزی شوسۀ هروآباد به میانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنه 181 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و کارگری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
قزل دره، دهی جزء دهستان خان اندبیل بخش مرکزی شهرستان هروآباد واقع در 11 هزارگزی جنوب باختری هروآباد و 5 هزارگزی شوسۀ هروآباد به میانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنه 181 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و کارگری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
ابن ربیعه الیمانی. بقول ابن حبان، صحابی است و بارودی گوید: در جنگ صفین با معاویه بود و کشته شد. طبرانی از طریق عبدالواحد بن ابی عون روایت کند که علی علیه السلام در جنگ صفین بر حابس که از عباد بود گذر کرد و شاید بود که این مرد حابس بن سعد بن منذر بن ربیعۀ آتی الذکر باشد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 هجری قمری ج 1 ص 285 شود ابن سعد الیمانی. صحابی است. عبدالصمدبن سعید حمصی او را در شمار صحابه ای که به حمص آمدند آرد و گوید او از حمص به مصر شد. عسقلانی گوید شاید که این مرد با حابس سابق الذکر یکی باشد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 286 شود ابوالأقرع تمیمی. او حکم عرب بود به جاهلیّت. (منتهی الارب)
ابن ربیعه الیمانی. بقول ابن حبان، صحابی است و بارودی گوید: در جنگ صفین با معاویه بود و کشته شد. طبرانی از طریق عبدالواحد بن ابی عون روایت کند که علی علیه السلام در جنگ صفین بر حابس که از عباد بود گذر کرد و شاید بود که این مرد حابس بن سعد بن منذر بن ربیعۀ آتی الذکر باشد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 هجری قمری ج 1 ص 285 شود ابن سعد الیمانی. صحابی است. عبدالصمدبن سعید حمصی او را در شمار صحابه ای که به حمص آمدند آرد و گوید او از حمص به مصر شد. عسقلانی گوید شاید که این مرد با حابس سابق الذکر یکی باشد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 286 شود ابوالأقرع تمیمی. او حکم عرب بود به جاهلیّت. (منتهی الارب)
نام جائی و نام روزی از روزهای بنی تغلب که بدانجای بود. اخطل گوید: لیس یرجون ان یکونوا کقومی قد بلوایوم حابس و الکلاب. و هم او گوید: فاصبح ما بین الکلاب فحابس قفاراً یغنیها مع اللیل یومها. و ذوالرمه گوید: اقول لعجلی یوم فلج و حابس اجدی فقد اقوت علیک الامالس. رجوع به معجم البلدان یاقوت شود
نام جائی و نام روزی از روزهای بنی تغلب که بدانجای بود. اخطل گوید: لیس یرجون ان یکونوا کقومی قد بلوایوم حابس و الکلاب. و هم او گوید: فاصبح ما بین الکلاب فحابس قفاراً یغنیها مع اللیل یومها. و ذوالرمه گوید: اقول لعجلی یوم فلج و حابس اجدی فقد اقوت علیک الامالس. رجوع به معجم البلدان یاقوت شود
دامیار. صیاد. دام گسترنده و بندنده، جادو. ساحر. آنکه گره به رسن زند. جوزن، نام زمینی است، تار، مقابل پود و نابل پود بود ودر مثل است: ثار حابلهم علی نابلهم، یعنی افروختند آتش شر و بدی را میان خودها. حوّل حابله علی نابله، گردانید اعلای آن را اسفل، ضب ّ حابل، سوسمار حبله خوار، آبستن، ساربان. ساروان. (زوزنی) ، دام صیّاد
دامیار. صیاد. دام گسترنده و بندنده، جادو. ساحر. آنکه گره به رسن زند. جوزن، نام زمینی است، تار، مقابل پود و نابل پود بود ودر مثل است: ثار حابلهم علی نابلهم، یعنی افروختند آتش شر و بدی را میان خودها. حَوّل َ حابله علی نابله، گردانید اعلای آن را اسفل، ضب ّ حابل، سوسمار حبله خوار، آبستن، ساربان. ساروان. (زوزنی) ، دام صیّاد
به روزگار دیلم مردم کران و ایراهتان را قهرکردند و بطاعت آوردند و ده هزار مرد از ایشان به عهد عضدالدوله در خدمت او بودند بر سبیل سپاهی و مقدم ایشان یکی بود حابی نام، (فارسنامۀ ابن بلخی چ اروپا ص 141)، و حابی نسخه بدلی هم دارد به صورت جابی
به روزگار دیلم مردم کران و ایراهتان را قهرکردند و بطاعت آوردند و ده هزار مرد از ایشان به عهد عضدالدوله در خدمت او بودند بر سبیل سپاهی و مقدم ایشان یکی بود حابی نام، (فارسنامۀ ابن بلخی چ اروپا ص 141)، و حابی نسخه بدلی هم دارد به صورت جابی
مرد بلنددوش، تیری که بر زمین غیژان رسد برنشانه، ضد زاهق، (منتهی الارب)، تیری که در مقابل هدف به زمین خورده و بعد به آن اصابت کند، نباتی است، یقال: انه لحابی الشراسیف، ای مشرف الجبین (؟)، کودک که فرا خزیدن آمده بود، سیسنبر، (محمود بن عمر ربنجنی)
مرد بلنددوش، تیری که بر زمین غیژان رسد برنشانه، ضِد زاهق، (منتهی الارب)، تیری که در مقابل هدف به زمین خورده و بعد به آن اصابت کند، نباتی است، یقال: انه لحابی الشراسیف، ای مشرف الجبین (؟)، کودک که فرا خزیدن آمده بود، سیسنبر، (محمود بن عمر ربنجنی)