جدول جو
جدول جو

معنی حائره - جستجوی لغت در جدول جو

حائره
(ءِ رَ)
تأنیث حائر. گوسفند و زن که هرگز جوان نشوند. ج، حوائر، حائره من الحوائر، که در آن خیری نیست
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاضره
تصویر حاضره
موجود، حاضر
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ نَ)
تأنیث حائن. محنت نازلۀ مهلکه. بلای مهلک. ج، حوائن، می. (منتهی الارب). و ظاهراً معنی اخیر برای حانیه به تقدیم نون بر یاء است
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
المازنی. (او را حویدره نیز گویند). قطبه بن الحصین الغطفانی الذبیانی وبقول صاحب معجم المطبوعات: ’قطبه بن اوس بن محصن بن ثعلبه بن سعد بن نزار’. شاعری از عرب جاهلی. دیوان او راابوسعید سکّری و اصمعی گرد کرده اند و قسمتی از دیوان مزبور به اهتمام انگلمان بسال 1858 میلادی در لیدن بطبع رسیده است. او راست:
فأثنوا علینا لا اباً لأبیکم
باحساننا ان ّالثناء هوالخلد.
ابن برّی گوید از آن جهت او را حادره گویند که زبان ابن سیار گفته است: کانک حادره المنکبین - رصعاء تنفض فی حائر. رجوع بکتاب الأغانی ج 2 صص 81- 84 و فهرست ابن ندیم چ مصر ص 224 و کتاب البیان والتبیین ج 3 ص 192 و تاج العروس و کشف الظنون و معجم المطبوعات شود
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
خربندگان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
مسجد حامره، در بصره است و از آنروی آنرا بدین نام خوانند که وقتی حتات مجاشعی از آنجا بگذشت و خرانی را با خربندگان بدید و گفت: ما هذه الحامره؟ و هذا مثل قولهم الحبهتحت البارقه که مراد از آن شمشیرهاست و منظور برانگیختن بجنگ است و بغلط ابارقه گویند. و ابواحمد گوید که عامه حامره را احامره گویند و آن خطاست. (معجم البلدان). و رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 106 و 192 شود
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
مؤنث حافر، اوّل هر چیزی، یقال: التقوا فاقتلوا عند الحافره، یعنی در اول دچار شدن. (منتهی الارب). رجععلی حافرته، بازگشت به همان راه که آمده بود. (منتهی الارب). یقولون أ اًنّا لمردودون فی الحافره. (قرآن 10/79) ، آیا ما ردشدگانیم در حالت اوّل ؟ (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 467). فی المثل: النقد عند الحافره او عند الحافر، یعنی در اول کلمه. و اصله ان الخیل اکرم ما کانت عندهم و کانوا لایبیعونها نسئه یقول له الرجل للرجل، ای لایزول حافره حتی یأخذ ثمنه و کانوا یقولونها عند السبق و الرّهان، ای اوّل ما یقع حافرالفرس علی الحافر، ای المحفوره فقد وجب النقد. هذا اصله ثم کثر حتی استعمل فی کل اولیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضِ رَ)
تأنیث حاضر، شهر. خلاف بادیه. (منتهی الارب). ده. روستا، گوش فیل. (منتهی الارب) ، (اصطلاح فقه) صلوه حاضره، نماز شخص غیرمسافر
لغت نامه دهخدا
(ضِ رَ)
قریه ای است به اجاء، دارای نخل و طلح، قصبۀ شهر جیان از اعمال اندلس، و آنرا اوربه نیز گویند، شهری کوچک از اعمال جزیرهالخضراء به اندلس. (معجم البلدان)
اسم قاعده و قصبۀ خرۀ جیان از اعمال اندلس و آنرا اوربه نیز نامند و نیز یکی از اعمال جزیرهالخضراء اندلس. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(ءِ ضَ)
حائض
لغت نامه دهخدا
(ءِ رَ)
تأنیث بائر. زمین خراب و نامزروع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ رَ)
رجوع به حائره شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ رَ)
تأنیث صائر. گیاه خشک که بعداز سبز شدن خورده شود. (منتهی الارب). و الصیور، الکلاء الیابس یؤکل بعد خضرته زماناً. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(ءِ رَ)
تأنیث سائر.
- هفت سائره، هفت سیّاره:
گفتم ز هفت دائره این هفت و هشت میل
گفتا ز هفت سائره این هفت و هشت اثر.
ناصرخسرو (دیوان ص 189)
لغت نامه دهخدا
(ءِ رَ)
دائره. دایره. خط گرد. (منتهی الارب) (غیاث). چنبر. گرده. برهون. گرد گرد. گرد گردنده بر چیزی. حلقه. هر چیزی که محیط چیزی باشد. محیط. سبله. (منتهی الارب). ج، دوائر:
بسا که از پی جست جهان چون پرگار
چو دائره همه تن گشته بود زنارم.
خاقانی.
وی دل که به نیم نقطه مانی
در دائرۀ عنات جویم.
خاقانی.
صدر تو دائرۀ جاه و جلال است مقیم
در تن دائره هر جا که نشینی صدر است.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 838).
تا فلک آکنده باد از دل و جان عدوت
مزبلۀ آب و خاک دائرۀ باد و نار.
خاقانی.
کفف، دائره های نگار که بر دست عروس نهند. (منتهی الارب). کفف، دائره های نگار. (منتهی الارب) ، در اصطلاح هندسه مکان هندسی مجموعۀ نقاطی است که این نقاط را از نقطۀ ثابتی بنام مرکز به یک فاصله است. بیرونی در التفهیم آرد:
دایره شکلی است بر سطحی که گرد بر گرد او خطی بود که نام او محیط است و دور نیز خوانند و بمیان او نقطه ای است که او را مرکز گویند و همه خطهای راست که از مرکز بیرون آیند و بمحیط رسند همچند یکدیگر باشند راست. (التفهیم ص 8). جرجانی در تعریفات گوید: فی اصطلاح علماءالهندسه شکل مسطح یحیط به خط واحدو فی داخله نقطه کل الخطوط المستقیمه الخارجه منها الیها متساویه و تسمی تلک النقطه مرکز الدائره و ذالک الخط محیطها. (تعریفات). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: عندالمهندسین و اهل الهیئه هی سطح مستو احاط به خط مستدیر. و تعریف ایضاء بانها سطح مستویتوهم حدوثه من اثبات احد طرفی الخط المستقیم و ادارته حتی یعود الی وضعه الاول. والمراد بالخط المستدیر خط توجد فی داخله نقطه تکون الخطوط الخارجه منها الیه ای الی ذلک الخط متساویه، وتلک النقطه مرکز الدائره. و تلک الخطوط انصاف اقطارالدائره و الخط المستدیر محیط الدائره و یسمی الدائره ایضاً مجازاً و قیل الامر بالعکس. و تحقیق ذلک انه اذا اثبت احد طرفی خط مستقیم وادیر دوره تامه یحصل سطح دائره یسمی بها لان هیئه هذا السطح ذات دوره علی ان صیغه اسم الفاعل للنسبه. و اذا توهم حرکه نقطه حول نقطه دوره تامه بحیث لایختلف بعد النقطه المتحرکه عن النقطه الثابته یحصل محیط دائره سمی بها لان النقطه کانت دائره فسمی ما حصل من دورانها دائره. فان اعتبر الاول ناسب ان یکون اطلاق الدائره علی السطح حقیقه. و علی المحیط مجازاً. و ان اعتبر الثانی ناسب ان یکون الامر بالعکس. هکذا حقق الفاضل عبدالعلی البرجندی فی حاشیه الچغمینی. اعلم ان الدوائر المفروضه علی الکرهعلی نوعین: عظام و صغار. فالدائره العظیمه هی التی تنصف الکره و الصغیره هی التی لاتنصفها. و الدوائر العظام المبحوث عنها فی علم الهیئه هی معدل النهار و دائره البروج و تسمی بفلک البروج ایضاً و دائره الافق ودائره الارتفاع و دائرهالمیل و دائرهالعرض و دائره نصف النهار و دائره وسط سماء الرؤیه. هذه و هی المشهوره و غیر المشهوره منها دائرهالافق الحادث و دائره نصف النهار الحادث.
، از نظر هندسۀ تحلیلی، شکلی است دارای معادلۀ ذیل: معادله دائره، اگر در دستگاه محورهای متعامد دکارتی مرکز دائره بمختصات (a و b) باشد معادلۀ دائره چنین است:
R2 = 2 (b -y) + 2 (a - x)
که در اینجا R شعاع دائره است، از نظر هندسۀ تصویری، دائره مقطع مخروطیی است که از پنج نقطۀ سازندۀ آن (بنابر قضیۀ اشتاینر درمقاطع مخروطی) سه نقطۀ آن معین و دو نقطۀ آن، نقاط موهومی (سیکلیک) خط بی نهایت صفحه است. و اگر در بیضی (که یکی از مقاطع مخروطی است دو کانون در مرکز آن بر هم منطبق شوند بیضی تبدیل بدایره میشود) ، نام ساز معروف. (غیاث). دورویه. دایره. سازی که به انگشتان نوازند. (آنندراج). از آلات طرب و آن پوستی مدور بر چنبری چوبین کوتاه دیواره گسترده باشد و گاه بر دیوارۀ این چنبر بفاصله کم حلقه ها کوبند و هم چند جای بر جدار آن سوراخی تعبیه کنند و در هر سوراخ دو سنج کوچک قرار دهند تا چون دایره را بنوازند از آن حلقه ها و یا از آن سنجها آوا برآید و این اخیر را ’دائره زنگی’ گویند، یعنی دورویۀ دارای زنگ:
ای خوشا دائرۀ دامن صحرا که در او
پرزنان همچو جلاجل بفغان آمده جل.
شاه طاهر (از جهانگیری ذیل کلمه جل).
، موهای گرد بر جانب سر آدمی یا بر جای گیسو، هزیمت. (منتهی الارب) ، گرد نامه. نامۀ توزیع. و با کشیدن صرف شود. رجوع به دایره شود، در اصطلاح اداری دستگاهی دون اداره و فوق شعبه چون: دائرۀ احصائیه، دائره اطفائیه، دائرۀ آتش نشانی و جز آن. ج، دوائر، دائرۀ نون، انحنایی که هنگام تحریر نون (ن) رسم شود، دائرۀ افق، دائره ای که تنصیف فلک کند میان مرئی و غیرمرئی یعنی میان بالای زمین که بدیده در آید و پائین زمین که بدیده در نیاید. دائره ای است که آسمان فوق زمین را از آسمان زیر زمین جدا سازد، دائرۀ ارتفاع و انحطاط، هی عظیمه یمر بقطبی الافق و بکوکب ما و تسّمی بالدائره الشمسیه ایضاً. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، دائرۀ اول سموات، هی عظیمه تمر بقطبی الافق و بقطبی نصف النهار سمیت بها لان الکوکب اذا کان علیها لم یکن له سمت و تسمی ایضاً بدائره المشرق و المغرب لمرورها بنقطتیها. و تفصل بین النصف الشمالی و الجنوب من الفلک و قطباها نقطتا الشمال و الجنوب. (کشاف اصطلاحات الفنون). و نیز رجوع به دائره عظیمه شود.
- از دائره افتادن، از حلقه افتادن و بی مرتبه شدن:
صوفی هر کس که بوالفضول افتاده ست
از دائرۀ رد و قبول افتاده ست
از گردش چرخ است که بد میرقصم
این دائره سخت بی اصول افتاده ست.
صوفی شیرازی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ءِ رَ)
تأنیث ضائر. زیان رساننده. گزندرساننده:
مؤمنان از دست باد ضائره
جمله بنشستند اندر دائره.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(ءِ رَ)
از ’ن ٔر’ هیجان. (اقرب الموارد، ،
{{صفت}} برانگیخته شده. (منتهی الارب). حادث گشته. منتشر شده: فتنه نائره، ف تنه حادث گشته و منتشر شده. (ناظم الاطباء)، گریزنده. رمنده. (غیاث) (آنندراج)، (در اصطلاح عروض) حرف نائره یکی از حروف قافیه است و صاحب المعجم آن را نایر نوشته است و چنین آرد: و حرف نایر آن است که حرف مزید بدان پیوندد، و اصل این اسم از نوارست به معنی رمیدن و آتش را بهمین معنی نار خواندند که در التهاب مضطرب و رمنده باشد و گویند امراءه نوار، زنی پارسا و رمنده از فواحش. و چون این حرف از خروج که اقصی غایت حروف قافیت است بدو مرتبه دورتر میافتد آن را نایر خواندند... و باشد که حرف نایر متکرر گردد و دوو سه نایر باشد. (المعجم ص 202). (در این بیت) :
گر لطف حق یارستمی
جز عشق او کارستمی
... یاء نایر (است و در این بیت) :
گر دل ز غم یار نه پرداختنیستیش
با او بهمه وجوه درساختنیستیش.
... تاء دوم و یاء و شین، سه نایر. (از المعجم ص 212).
قافیه در اصل یک حرف است و هشت آن را تبع
چار پیش و چارپس، این نقطه آنها دائره
حرف تأسیس و دخیل و ردف و قید آنگه روی
بعد از آن وصل و خروج است و مزید و نائره
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
تأنیث حادر. مردم گوشتین ستبر. عین حادره، چشمی گوشتین و تمام. ناقه حادرهالعینین، آنکه چشمش پرگوشت و صلب باشد. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). و رجوع به حادر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بائره
تصویر بائره
مونث بائر: ناکشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حائله
تصویر حائله
ترفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زائره
تصویر زائره
مونث زایر جمع زایرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائره
تصویر سائره
مونث سائر ستاره گردنده مونث سایر. یا هفت سایره. هفت سیاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثائره
تصویر ثائره
مونث ثایر، هیجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حافره
تصویر حافره
نخست آفرینش نخست آفرینش خرد را شناس (فردوسی)، راه رفته، گودال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاضره
تصویر حاضره
شهر، آبادی، گوش پیل مونث حاضر نسخه حاضره نسخ حاضره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حائنه
تصویر حائنه
آسیب کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حائضه
تصویر حائضه
زن دشتان حایض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نائره
تصویر نائره
آتش و شعله، شرر، گرمی آتش و حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دائره
تصویر دائره
دایره، خط گرد، حلقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صائره
تصویر صائره
باران، گیاه خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضائره
تصویر ضائره
مونث ضایر زیان رساننده گزند رساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طائره
تصویر طائره
مونث طائر: و هواپیما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائره
تصویر عائره
مونث عائر بسیار خیره کننده، کیخدار (کیخ قیح چشم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غائره
تصویر غائره
مونث غائر: و نیمروز، چرت نیمروز
فرهنگ لغت هوشیار
تبسیده تفسان، ترب رشتی از گیاهان بر زن کوی مونث جار: ادویه حاره اغذیه حاره، ترب رشتی
فرهنگ لغت هوشیار