جدول جو
جدول جو

معنی جیمی - جستجوی لغت در جدول جو

جیمی
حیوانی که شاخ هایش از هم باز باشد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جسمی
تصویر جسمی
خارخسک، گیاهی بیابانی شبیه بوتۀ هندوانه، با خارهای سه پهلو به اندازۀ نخود و شاخه هایی که بر روی زمین می خوابد
خنجک، خسک، حسک، سه کوهک، شکوهنج، سکوهنچ، سیالخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جسمی
تصویر جسمی
مقابل روحی، بدنی، کنایه از کسی که بیشتر به امور جسمانی توجه دارد و از معنا و حقیقت غافل است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیمی
تصویر شیمی
علمی که در خواص مواد، تجزیه و ترکیب و اثر آن ها در یکدیگر بحث می کند
شیمی آلی: در علم شیمی قسمتی از شیمی که دربارۀ کربن یعنی درمورد مواد اولیۀ حیوانی و گیاهی بحث می کند، شیمی کربن
فرهنگ فارسی عمید
منسوب و متعلق بسیم، (ناظم الاطباء)، ساخته از سیم، نقره گین، سیمین، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(می ی)
نسبت است به قیمت. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح فقه) در برابر مثلی. غیرمثلی
لغت نامه دهخدا
مولانا سیمی از ولایت نیشابور بود و فضل بسیار داشت و در شعر و معما و انشاء، اهل این فنون که در عصر او بودند او را مسلم میداشتند و مشهور است که در یک روز دوهزار بیت گفته و نوشته و جهت سجع مهر خود این بیت را گفته و فرموده تا حکاک نقش کرده:
یک روز به مدح شاه پاکیزه سرشت
سیمی دوهزار بیت گفت و بنوشت
اما غیر از این بیت شعر او در میان مردم کم است، به اسم نجم این معما از اوست:
نمی گنجد ز شادی غنچه در پوست
چوسیمی نسبتش با آن دهان کرد،
(مجالس النفایس صص 16- 17)،
رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون از سعدی تا جامی ترجمه علی اصغر حکمت صص 549- 550 و تذکرۀ دولتشاه سمرقندی ص 412 شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ جَ می ی)
منسوب به محلۀ هجیم بصره. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خیمه فروش. آنکه خیمه دوزد وفروشد. (یادداشت مؤلف). خیمه دوز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مرقه و شوربایی که از حیوان صدف طلینا کنند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ ما)
امراءه ایمی عیمی، زن شوهر و مواشی مرده که آرزوی شوهر و آرزوی شیر کند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ایمان شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به ریم به معنی چرکین و ریمناک، (از یادداشت مؤلف)، رجوع به ریم شود
منسوب به ریمه که ناحیه ای است در یمن، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ ما)
مؤنث عیمان است. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). ج، عیامی ̍. (اقرب الموارد). رجوع به عیمان شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ما)
مؤنث غیمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). رجوع به غیمان شود
لغت نامه دهخدا
محمد بن عیسی ریمی شاعر عرب، (از معجم البلدان)، زرکلی مرگ وی را به سال 792 هجری قمری نوشته است، برای اطلاع از نمونۀ اشعار وی رجوع به اعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
مأخوذ از دو فعل ماضی عربی، مرگ و نیستی.
- مات و فات گفتن یا قائل به مات و فات بودن، یعنی منکر معاد بودن و منکربعث و نشور و منکر بقای روح بودن. شاید مأخوذ از قول قس بن ساعده است: من عاش مات و من مات فات و کل ما هو آت آت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مات شود
لغت نامه دهخدا
نصف، نصفی، نیمه ای، رجوع به نیم و نیمه شود:
همی نیمی از روز لشکر گذشت
کشیدند صف بر دو فرسنگ دشت،
فردوسی،
جهد کن تا آن فتور از کار من بیرون شود
خوش نباشد جامه نیمی اطلس و نیمی پلاس،
ظهیر
لغت نامه دهخدا
(هََ ما)
مؤنث هیمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). شتر مبتلا به هیام. (از اقرب الموارد). رجوع به هیمان شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به حرف ’م’، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَُ جَ می ی)
عبید بن عمرو الضریر الهجیمی، مکنی به ابوعبدالرحمان در محلۀ هجیم بصره نزول کرد و بدان منسوب شد. از عطأ بن السائب روایت کند و محمد بن سلام را از وی روایت است. (اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
مأخوذ از فعل ماضی عربی از مصدر موت، مردن، رجوع به موت شود،
- مات و فات، رجوع به این ترکیب در جای خود شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جیم
تصویر جیم
دیباج و حرف پنجم عربی
فرهنگ لغت هوشیار
علمی است که در آن از خواص اجسام طبیعی و تغییرات عمیق گوهرها و عناصر بحث می شود
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سیم نقره یی سیمین از نقره ساخته، آن چه از سیم سازند مفتولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیمی
تصویر خیمی
تاژدوز تاژ فروش چادر فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیمی
تصویر دیمی
خودرو، کشت که به باران آبیاری شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیمی
تصویر شیمی
علمی است که موضوع آن خواص ماده، ترکیب، تجزیه و تأثیر آنهاست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیمی
تصویر دیمی
((دِ))
غله ای که فقط با آب باران نمو کرده باشد، بی مطالعه، الکی، خود بار آمده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جیبی
تصویر جیبی
آن چه در جیب جا می گیرد، مناسب جیب، قطع کتاب در اندازه 11 * 5/16 سانتی متر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیمی
تصویر شیمی
کیمیا
فرهنگ واژه فارسی سره
گروهی، باندی، دسته جمعی
متضاد: انفرادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جزیی
فرهنگ گویش مازندرانی
جوکی، غربتی، کولی
فرهنگ گویش مازندرانی
کولی
فرهنگ گویش مازندرانی
آفتابه ی سفالی، پایینی، قسمت پایینی
فرهنگ گویش مازندرانی