- جیزه
- جانب، کرانه
معنی جیزه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مختصر، کوتاه، کلام مختصرومفید
سرین زن گاه برای مرد آید به ایرمان (استعاره)
وجیزه در فارسی مونث وجیز سخن پیراسته مونث وجیز، کلام مختصر و مفید: (و نقش طرازاین نسیج و جیزه ماثر این دولت را ساخت)
پاداش
باژ، گزیه، گزیت
خرد، صغیر، بسیار ریز
پاداش
خراج زمین
جمع جرز، پارسی تازی گشته گرزها مرگ
پارسی تازی گشته یک گردکان واحد جوز یک گردو. یا جوزه مطلقه. واحد وزن معادل نه درخمی و نزد بعضی مساوی چهار مثقال (رساله مقداریه. فرهنگ ایران زمین 4 -1: 10 ص 418) یا جوزه ملکبه. واحد وزن معادل شش درخمی (رساله مقداریه ایضا) یا جوزه نبطیه. واحد وزن معادل یک بندقه و بقولی یک مثقال (رساله مقداریه. فرهنگ ایران زمین 4 -1: 10 ص 417)
یکمرتبه آمدن
یکی از فلزات برنگ نقره در حرارت متعارفی مایع میشود، فرار
ترکی کلکی تاج افسر، هر چیز تاج مانند که بکلاه نصب کنند
لاشه مودار
تاج افسر، هر چیز تاج مانند که بکلاه نصب کنند
جمع جار، همسایگان
جواب، پاسخ
مقعد مخرج
مقدار معیّنی از خوراکی، خواربار و دیگر اجناس مورد نیاز که در فاصله های زمانی معیّن روزانه، هفتگی، ماهیانه و امثال آن به کسی می دهند، روزیانه، راستاد، رستاد
ریز، خرد، کوچک، خرده و اندکی از چیزی
ریزه ریزه: خرده خرده، پاره پاره، ریزریز
ریزه ریزه: خرده خرده، پاره پاره، ریزریز
اسب سیاه مایل به خاکستری، برای مثال کجا دیزۀ تو جهد روز جنگ / شتاب آید اندر سپاه درنگ (فردوسی - ۱/۲۲۸)
قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، اورا، کلات، ملاذ، دژ، قلاط، دز، رخّ، پشلنگ، حصن، ابناخون، دیز
قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، اورا، کلات، ملاذ، دژ، قلاط، دز، رخّ، پشلنگ، حصن، ابناخون، دیز
عنصری نقره ای رنگ که در حرارت متعارفی مایع می شود و در ۴۰ درجه زیر صفر منجمد می گردد، در ساختن بارومتر و برای جیوه دادن آیینه به کار می رود، از مادۀ معدنی سرخ رنگی به نام شنجرف به دست می آید، هرگاه شنجرف را حرارت بدهند جیوه به صورت بخار از آن خارج می شود و آن را در ظرف های مخصوص سرد می کنند و بعد جمع آوری می کنند، گاهی هم به حالت خالص در طبیعت پیدا می شود، سیماب، زیبق، ژیوه، آبک، مرکور
جسد مرده که بو گرفته و گندیده شده باشد، لاشه، مردار
نی یا چوب دراز و سخت که بر سر آن آهن نوک تیز نصب کنند
نیزۀ آتشین: کنایه از شعاع آفتاب
نیزۀ خطی: نیزۀ راست و بلندی که از محلی در بحرین به نام الخط می آورده اند
نیزۀ آتشین: کنایه از شعاع آفتاب
نیزۀ خطی: نیزۀ راست و بلندی که از محلی در بحرین به نام الخط می آورده اند
از قازه هندی لنگوته لنگ کوچک لنکوته. یا قیزه کردن اسب. بستن اسب به وضع خاص
آمیخته
حربه معروف که بعربی آنرا رمح و سنان گویند
((جَ زِ یا زَ))
فرهنگ فارسی معین
واحد جوز، یک گردو، مطلقه، واحد وزن معادل نه درخمی و نزد بعضی مساوی چهار مثقال، ملکبه، واحد وزن معادل شش درخمی، نبطیه، واحد وزن معادل یک بندقه و به قولی یک مثقال
((وِ))
فرهنگ فارسی معین
سیماب، فلزی است نقره ای رنگ که از ماده معدنی شنجرف به دست می آید و گاهی به طور خالص در طبیعت وجود دارد. وزن مخصوصش 6/13 است که در دمای 357 درجه به جوش می آید و در تقریباً 40 زیر صفر درجه منجمد می گردد