جدول جو
جدول جو

معنی جومک - جستجوی لغت در جدول جو

جومک
حقوق و مقرری کارمندان لشکری و کشوری دولت
تصویری از جومک
تصویر جومک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جوگک
تصویر جوگک
جوجه، بچۀ مرغ، برای مثال آهو با شیر کی تواند کوشید / جو گک با باز کی تواند پرّید (منوچهری - ۲۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوشک
تصویر جوشک
کوزۀ کوچک لوله دار، بلبله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جویک
تصویر جویک
جوی کوچک، جویچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوسک
تصویر جوسک
تکمه لباس، وسیله ای کوچک از جنسی سخت که برای بستن شکاف جامه یا تزیین آن به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(مو مَ)
ماهی مومک. یکی از گونه های ماهی ساردین است. رجوع به ساردین شود
لغت نامه دهخدا
(کو/ کُ مَ)
کمک. (ناظم الاطباء). کمک. مدد. (فرهنگ فارسی معین) : و هرچند پورتگین می گوید که به کومک سلطان و به خدمت می آید حال این است (که) بازنموده آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 563، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نزد سلطان ناصرالدین محمود به دهلی می رفت تا از آنجا کومک حاصل کرده خود را حاکم سازد. (تاریخ سند معصومی از فرهنگ فارسی معین). امیر غیاث الدین محمد مضطرب گشته کس نزد امیرخان فرستاد و کومک طلبید. (حبیب السیر جزو چهارم از ج 3 ص 380). و رجوع به کمک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مصغر کوم. (فرهنگ فارسی معین). سبزه که بر کنار حوض روید. کوم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ماه کانون است ژاژک نتوانی بستن
هم از این کومک بر خشک و همی بند آن را.
ابوالعباس (از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
عدس. (تحفۀ حکیم مؤمن). مرجمک. مرجو. عدس. بلسن. دانچه. نسک. (یادداشت مؤلف). نیز رجوع به مرجو و مرجمک شود، مرجاموک، یعنی دانۀ سیاه به میان کافور که آن را سیاه تخمه نیز گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جوگک
تصویر جوگک
جوجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مومک
تصویر مومک
ماهی مومک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوزک
تصویر جوزک
سیب آدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوژک
تصویر جوژک
جوجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوسک
تصویر جوسک
تکمه، گریبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشک
تصویر جوشک
کوزه کوچک لوله دار بلبله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجومک
تصویر مرجومک
عدس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوژک
تصویر جوژک
((جُ ژَ))
جوجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کومک
تصویر کومک
((مَ))
مدد، یاری، کومک نیز به همین معنی است، آن که همکاری می کند، دستیار، همراه، کمک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دومک
تصویر دومک
ثانیه
فرهنگ واژه فارسی سره
شوخی، لطیفه، هزل
متضاد: جد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی متروکه در دهستان هلی پشته ی نور
فرهنگ گویش مازندرانی
جام کوچک، کاسه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
جامه، پیراهن
فرهنگ گویش مازندرانی
کفک روی نان
فرهنگ گویش مازندرانی