- جوزه
- پارسی تازی گشته یک گردکان واحد جوز یک گردو. یا جوزه مطلقه. واحد وزن معادل نه درخمی و نزد بعضی مساوی چهار مثقال (رساله مقداریه. فرهنگ ایران زمین 4 -1: 10 ص 418) یا جوزه ملکبه. واحد وزن معادل شش درخمی (رساله مقداریه ایضا) یا جوزه نبطیه. واحد وزن معادل یک بندقه و بقولی یک مثقال (رساله مقداریه. فرهنگ ایران زمین 4 -1: 10 ص 417)
معنی جوزه - جستجوی لغت در جدول جو
- جوزه ((جَ زِ یا زَ))
- واحد جوز، یک گردو، مطلقه، واحد وزن معادل نه درخمی و نزد بعضی مساوی چهار مثقال، ملکبه، واحد وزن معادل شش درخمی، نبطیه، واحد وزن معادل یک بندقه و به قولی یک مثقال
- جوزه
- جوجه، بچۀ هر پرنده که تازه از تخم درآمده باشد به ویژه مرغ خانگی، جوژه، چوزه، فرخ، فره
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پارسی تازی گشته گوزهر زبانزد اختر ماری فلک اول فلک قمر، هر یک از عقده راس و ذنب و آن محل تقاطع فلک حامل و مایل قمر است
نادرست است و در تازی نیامده در فارسی: پیرزن زن پیر زن کلانسال. توضیح فصحای عرب بدین معنی عجوز هم گویند ولی عوام عرب عجوزه استعمال کنند، دختر: این بند را عجوزه ای بود ولادت او در بیست و هشتم صفر سنه احدی عشره و خمسمائه بود
بر گشته مزوجه و مزدوجه بنگرید به مزدوجه مجوزه در فارسی مونث مجوز: پروانه یافته روا شده روا گشت مونث مجوز جمع مجوزات
زن پیر، پیرزن، دختر
برخ، پهنه، دامنه، زمینه، بخش، گستره
دیرین کده
از تیره پروانه واران جزو دسته شبدرها که گل آن سفید یا ارغوانی و یا صورتی است شکل گل کروی و دارای خارهای غلاب مانندیست که بر پشم گوسفندان بهنگام چرا میچسبد. دوزه دووجه دو ستو
خودداری از خوردن و آشامیدن که مدت شرعی آن از طلوع صبح تا غروب آفتاب است
ناله و زاری سگ
دفترچه، کتابچه
جمع جرز، پارسی تازی گشته گرزها مرگ
کوشک قصر، بالا خانه
جوجه
مقیاس طول هندی معادل 8 یا 32000 ذراع
کبوتر بچه، جوان
سیب آدم
غوزه باز شده پنبه رسمی که هنوز وش را از آن بیرون نیاورده باشند کتو
پارسی تازی گشته غوزه غوژه گوژه جوزقه
پارسی تازی گشته گوزغه جوزقه
دو پیکر، یکی از صورتهای فلکی منطقه البروج که از بزرگترین صور فلکی شمالی است، دو پیکر چون در سنجش با آبام های دیگر روشنی بیشتر دارد و در تازی جوزا نام نهاده اند زیرا به گوسپند سیاهرنگی که میانش سپید باشد جوزا می گویند. در پارسی دو پیکر از آن روی گفته می شود که این دو چهر سپهری همانند دو کودک برهنه است در پی هم
همرنگ و هم وزن
نیکی، زودی، تشنگی
دسته ای از مردم و بمعنی چاه کم عمق
بچه مرغ
هاون کوچک سنگین یا چوبینمهراس
تپنگو تپنگوی چرمین (سله عطاران که چرم بر آن کشیده باشند)
ترکش، تیردان
گروه، مردم، جماعت مردم
جانب، کرانه
جوجه