جدول جو
جدول جو

معنی جوربور - جستجوی لغت در جدول جو

جوربور
تذرو قرقاول
تصویری از جوربور
تصویر جوربور
فرهنگ لغت هوشیار
جوربور
تذرو، قرقاول
تصویری از جوربور
تصویر جوربور
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوروبر
تصویر دوروبر
گرداگرد
فرهنگ واژه فارسی سره
پارسی تازی گشته گوز بویا از گیاهان گیاهی از تیره بسباسه ها که درختی است دو پایه بارتفاع 8 تا 10 متر و دارای برگهای دایمی و کامل و پایا و ساده و متناوب و بیضوی و نوک تیز و بدون گوشوارک و نسبتا ضخیم و چرمی برنگ سبز تیره با رگبرگهای شانه یی است. این گیاه بطور وحشی در جزایر ملوک میروید جوزالطیب بسباسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جویبار
تصویر جویبار
کنار جوی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چورپور
تصویر چورپور
تذرو خروس صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورخور
تصویر خورخور
آوازی که از بینی و گلوگاه بعض مردم خوابیده برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زورآور
تصویر زورآور
پرزور، قوی، کسی که با دیگری به زور و قهر رفتار کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جویبار
تصویر جویبار
جوی بزرگی که از جوی های کوچک تشکیل می شود، کنایه از کنار جوی آب، جایی که در آن جوی بسیار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جغوربغور
تصویر جغوربغور
غذایی که از جگر گوسفند، گاو یا مرغ و همچنین پیاز، روغن، سیب زمینی و رب تهیه می شود، جغور، حسرهالملوک، کنایه از زشت، ناهماهنگ و آشفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوربوم
تصویر شوربوم
زمین شوره که در آن زراعت نمی شود، شوره زار، زمین بی حاصل
فرهنگ فارسی عمید
گوربگور شده (نفرینی است درباره مرده) : گفت: اگر مرده منی میدانم چه گور بگوری هستی... یا گور بگور افتادن، مردن (نفرینی است مرده را)، یا گور بگور افتاده. مرده (نفرینی است مرده را)، یا گور بگور انداختن، مرده را از گور خود بیرون آوردن و جای دیگر دفن کردن، یا گور بگور انداخته. مرده ای که از گور اصلی بدر آورده و جای دیگر دفن کرده باشند. یا گور بگور شدن، گور به گور انداختن، یا گور بگور شده. گور به گور انداخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مو بور
تصویر مو بور
کسی که دارای موهای بور است بلوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نورآور
تصویر نورآور
ظرفی باشد برنجین که آنرا مانند دبه روغن سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نورخور
تصویر نورخور
خورشیت خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جگرآور
تصویر جگرآور
((~. وَ))
پردل، دلیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جویبار
تصویر جویبار
کنار جوی، جوی بزرگی که از جوی های کوچک تشکیل شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زورآور
تصویر زورآور
((وَ))
زورمند، نیرومند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوربوم
تصویر شوربوم
زمین شوره که در آن چیزی به عمل نیاید، شوره زار
فرهنگ فارسی معین
حالتی که پیش از بروز تب و لرز عارض می شود و شخص احساس سرما و خارش پوست بدن می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جگرآور
تصویر جگرآور
بی باک، پردل، دلاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورمور
تصویر شورمور
مورچۀ ریز و ضعیف، مورچۀ خرد، حقیر، ضعیف، درمانده، ناتوان، شور، غوغا، آشوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جونیور
تصویر جونیور
Junior
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زورآور
تصویر زورآور
Coercive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
принудительный
دیکشنری فارسی به روسی