جدول جو
جدول جو

معنی جوراب - جستجوی لغت در جدول جو

جوراب
نوعی پوشاک پا دارای ساقه و از جنس نخ، پشم، ابریشم و امثال آنکه با دست یا ماشین بافته می شود
تصویری از جوراب
تصویر جوراب
فرهنگ فارسی عمید
جوراب
پوشاک پا
تصویری از جوراب
تصویر جوراب
فرهنگ لغت هوشیار
جوراب
پوششی که آن را از نخ های پنبه ای یا پشمی و یا ابریشمی بافند و پا را با آن پوشانند
جوراب شلواری: جورابی که همراه با شلواری از همان جنس و چسبیده به آن بافته شده باشد
تصویری از جوراب
تصویر جوراب
فرهنگ فارسی معین
جوراب
اگر بیند جوراب در پای داشت، دلیل که مال نگاهدارد. اگر بیند جوراب سفید و پاکیزه در پای داشت، دلیل که زکوه مال داده بود. جابر مغربی
جوراب درخواب، خادمی است از شمار زنان. اگر بیند جوراب نو از ابریشم یا از ریسمان پوشیده است، دلیل که او را خادمی است اصلی و از او بخرد، یا زنی با جمال بخواهد. اگر بیند جوراب زرد داشت، دلیل که او را خادمی بیمارگون پیدا گردد. اگر بیند جوراب او سرخ است دلیل که او را خادمی شر و بیشرم است. اگر بیند جوراب او سیاه است، اگر بیننده مصلح است، نیکو است، اگر مفسد است، بد بود، اگر بیند جورابش چرکین و کهن بود، دلیل که خادمش را به فساد متهم کنند. اگر بیند جورابش ضایع شد یا بسوخت، دلیل بر مرگ خادم بود، و بعضی از معبران گویند: جوراب، مال و خواسته است. اگر جوراب بوی خوش دهد، دلیل که زکوه مال بدهد. اگر بوی جوراب ناخوش بود، دلیل که زکوه مال ندهد و زبان مردم بر وی دراز شود. محمد بن سیرین
جوراب پای مال مرد است. اگر بیند از جوراب او بوی خوش می آمد، دلیل که مرگ و زندگانی او را ثناگوید. اگر بوی ناخوش کند، او را ملامت و نفرین کنند. اگر بیند جوراب او ضایع شد، دلیل که زکوه ندهد و مال او ضایع شود.
اگر بیند که جوراب او از پوست بود و بینند که از کدام پوست است، اگر پوستین پوست شتر بود، دلیل که خادم او بزرگ همت و اصیل بود. اگر از پوست گوسفنداست، دلیل که خادم او از مردم عامه است. اگر از پوست اسب بود، دلیل که خادمش از اصل مهتر و سپاهیان است. اگر بیند از پوست نخجیر است، خادم او از مردمی بیابانی است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوراب
تصویر بوراب
(پسرانه)
نام آهنگری در پایتخت قیصر روم و سازنده نعل اسبان قیصر، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وراب
تصویر وراب
انحراف، پیچیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جواب
تصویر جواب
مقابل سؤال، پاسخ،
آنچه در مقابل خطاب، دعا، اعتراض، آزمون، معادلۀ ریاضی یا نامه گفته و نوشته می شود،
کنایه از جبران،
در علوم ادبی استقبال
جواب دادن (گفتن): پاسخ گفتن، پاسخ دادن
جواب شافی: پاسخ قاطع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جراب
تصویر جراب
کیسه ای که از چرم درست کنند، انبان،
خورجین، ظرفی یا جایی که توشه را در آن بگذارند، کیسه، خورجین، توشه دان، کنف، توشدان، حرزدان، راویه، برای مثال با جوال و گوهر و صندوق زر بیرون شود / هرکه او آید به قزوین با عصا و با جراب (امیرمعزی - ۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوراب
تصویر گوراب
جوراب
زمین شوره زار که از دور همچون آب به نظر آید، سراب
گورابه، گنبدی که بالای قبر بسازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوراب
تصویر کوراب
سراب، شوره زار
فرهنگ فارسی عمید
سراب را گفته اند و آن شوره زمینی باشد در صحرا که از دور به آب ماند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است، (برهان)، بمعنی سراب یعنی زمین شوره که از دور آب نماید و چنان نباشد، (آنندراج)، زمین شوره که از دور آب نماید، سراب، (فرهنگ فارسی معین)، آل، (مهذب الاسماء)، خیدع، (منتهی الارب)، یلمع، (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی)، گوراب، (برهان)، کور، (برهان) : سراب، کوراب و آن در نیمروز بینند، (ترجمان القرآن) : احزال الجبل، بلند شد کوه بر کوراب، (منتهی الارب)، اخفق السراب، جنبید کوراب و طپید، (منتهی الارب)، و رجوع به گوراب و کور شود، آبی همیشه جاری و سخت کم، آب جاری بسیار قلیل، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
کسی را گویند که بسیار تشنه باشد و آب اندک خورد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ)
دهی است از دهستان اربعۀ پایین بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در 45هزارگزی جنوب باختری فیروزآباد کنار راه عمومی اهرم به فراشبند. این دهکده کوهستانی و گرمسیر با 143 تن سکنه است. آب آن از چاه و چشمه و قنات و محصول آن خرما و لیموو شغل اهالی زراعت و باغداری است. در نزدیکی آن معدن نمکی وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه دلیجان به خمین میان سنج آباد ومیانرودین در 51500متری دلیجان، (یادداشت مؤلف)
نهری است به خوزستان که مقداری از آن از اهواز بگذرد و شاید همان ’سولان’ باشد، (از معجم البلدان)
نام محلی کنار راه یزد و طبس میان رباط پشت بادام و رباط خان در 246000متری یزد، (یادداشت مؤلف)
قریه ای در 33هزارمتری قم میان لنگرود و فیروزآباد و آنجا ایستگاه ترن است، (یادداشت مؤلف)
نام یکی از بلوکات ساری به مازندران، (ترجمه سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 83)
رودخانه ای است که به بحر خزر میریزد و محل صید ماهی می باشد، (یادداشت مؤلف)
دهی است در دوفرسخی مشرق شکفت به فارس، (فارسنامۀ ناصری)
نام محلی به شمال مروارید در فارس، (فارسنامۀ ناصری)
سه فرسخ جنوبی ارسنجان است، (فارسنامۀ ناصری)
نام شهری به روم، نوشیروان آن را گشوده است، (فهرست شاهنامۀ ولف) :
چنین تا بیامد بدان شارسان
که شوراب بد نام آن کارسان،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2343)
لغت نامه دهخدا
آب شور، آبی شور، آب که نمک دارد، (یادداشت مؤلف)، شورابه، آب نمکین و شورمزه، (ناظم الاطباء) :
شوراب ز قعر تیره دریا
چون پاک شود، شود سمائی،
ناصرخسرو،
اگر فضل رسول از رکن و زمزم جمله برخیزد
یکی سنگی بود رکن و یکی شوراب چه زمزم،
ناصرخسرو،
اندر بن شوراب ز بهر چه نهاده ست
چندین گهر و لؤلؤ ارزنده و زیبا،
ناصرخسرو،
تا فزایدکوری از شوراب ها
زانکه آب شور بفزاید عمی،
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لغتی است در تراب. (منتهی الارب). مرادف تراب، یعنی خاک. (ناظم الاطباء). خاک. (مهذب الاسماء). تورب. تیرب. به معنی تراب، یعنی خاک. (از اقرب الموارد). رجوع به تراب و تورب و تیرب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ورب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ورب شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پسکوه بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 42هزارگزی جنوب باختری قاین، کوهستانی و معتدل است و سکنۀ آن 59 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و زعفران و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذۀ شهرستان اهواز واقع در 36 هزارگزی شمال خاوری ایذه، کوهستانی و معتدل است، سکنۀ آن 188 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
ده کوچکی است از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 13000 گزی خاور فهلیان و 3000 گزی شوسۀ کازرون به بهبهان، سکنۀ آن 29 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خوَ /خُ)
آب ناپاک و پلید، آبشار. شلاّله، سدی که در جلو جوی آب بندند، میل به آشامیدن آب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان زاوۀ بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 425 شود
لغت نامه دهخدا
میدانی را گویند که به جهت اسب دوانی ساخته باشند، (برهان)، گنبدی که بر سر قبرها میسازند، (برهان) (رشیدی)، گورابه:
مردم دانا نرهد زین دو گور
بالا گوراب و فروچاه گور،
امیرخسرو دهلوی،
جهان غرق بادا به دریای شور
که بالاست گوراب و ته چاه گور،
امیرخسرو،
، و زمین شوره زاری باشد در صحرا که از دور به آب ماند و آن را سراب میگویند، (برهان)، قلت، (حبیش تفلیسی)، ردهه، (حبیش تفلیسی)، سراب، گوراب، (محمود بن عمر) :
بهر آب ار روی سوی گوراب
گم کنی جان و زو نیابی آب،
عنصری،
رجوع به کوراب شود،
، و چاقشورساق کوتاه پشمی را نیز گفته اند که به جهت دفع سرما در زیر موزه پوشند، و معرب آن جوراب است، (برهان)، گورب، جوراب، جورب (معرب)، کردی گوره (جوراب، پوشش پا)، غوره، گوره، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
هفته بازار، رابینو آرد: این بازارها که گوراب نامیده میشوند، محلی است که هفته ای یک بار در آنجا بازار خریدوفروش برقرار میشود، ولی روزهای دیگر به کلی از جمعیت خالی است، این بازارها فقط در گیلان و مغرب مازندران تشکیل میشود و بنابه رسم و عادت فاصله آنها باید دست کم تقریباً یک فرسخ باشد، (ترجمه مازندران و استرآباد رابینوصص 36-37)، رجوع به متن انگلیسی این کتاب ص 16 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جورب
تصویر جورب
پارسی تازی گشته گورب موزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواب
تصویر جواب
پاسخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وراب
تصویر وراب
پارسی تازی گشته وریب اریب کجی خمیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراب
تصویر جراب
توشه دان کشتی بی بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوراب
تصویر قوراب
پارسی است غوراب لاف و گزاف (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوراب
تصویر شوراب
آب شور، آب نمکین و شور و شورمزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوراب
تصویر اوراب
جمع ورب، کنام ها (خانه های وحوش)، نخجیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوارب
تصویر جوارب
از ریشه پارسی، جمع جورب، گرب ها گوارب ها پایتابه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوراب
تصویر گوراب
میدان اسب دوانی، محلی که در آن هر هفته یک بار بازار تشکیل شود (در گیلان و مازندران)، هفته بازار، سراب، زمین شوره زار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوراب
تصویر کوراب
سراب، شوره زار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جراب
تصویر جراب
((جِ))
انبان، توشه دان، غلاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواب
تصویر جواب
((جَ))
پاسخ، آن چه پس از حل مسئله یا معادله به دست می آید، جبران، تلافی، نتیجه آزمایش یا آزمون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواب
تصویر جواب
پاسخ
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع خانقاه پی واقع در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
پاسخ، پاسخ دهید
دیکشنری اردو به فارسی