جدول جو
جدول جو

معنی جوجو - جستجوی لغت در جدول جو

جوجو
اندک اندک کم کم. نوزاد پرندگان، نوزاد مرغ خانگی بچه ماکیان
تصویری از جوجو
تصویر جوجو
فرهنگ لغت هوشیار
جوجو
پستان زن، نوک پستان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جوجر
تصویر جوجر
واحد اندازه گیری وزن برابر با یک درهم یا ۴۸ جو
فرهنگ فارسی عمید
نوعی ورزش رزمی و دفاع بی اسلحه که شامل فنونی برای از پا درآوردن و به زمین زدن حریف و درگیری نزدیک با او است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوجه
تصویر جوجه
بچۀ هر پرنده که تازه از تخم درآمده باشد به ویژه مرغ خانگی، جوزه، جوژه، چوزه، فرخ، فره
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ جُ جُ)
دهی است از دهستان کلاترزان بخش زراب، شهرستان سنندج، واقع در 24 هزارگزی شمال خاور زراب و 15 هزارگزی جنوب باختر شوسۀ سنندج به مریوان. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر. دارای 100تن سکنه که شیعی مذهب و کردزبانند. این ده از چشمه مشروب میشود و محصولاتش غلات، توتون و لبنیات است. اهالی بزراعت و گله داری و زغال فروشی گذران میکنند. راه آنجا مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جوبجو
تصویر جوبجو
پاره پاره ذره ذره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوجن
تصویر جوجن
مقیاس طول هندی معادل 8 یا 32000 ذراع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوجه
تصویر جوجه
بچه مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جودو
تصویر جودو
کشتی ژاپنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاجو
تصویر جاجو
رختخواب، جاجو: (جاجل بچه هارا بیندازخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوجه
تصویر جوجه
((جِ))
نوزاد پرندگان، نوزاد مرغ خانگی، سوخاری خوراکی که تکه های جوجه مرغ را در آرد سوخاری می غلتانند و سپس سرخ می کنند، کباب خوراکی از قطعه های بریده شده مرغ یا جوجه مرغ در مخلوطی از پیاز و زعفران و آب لیمو که به سیخ می کشند و کبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جودو
تصویر جودو
((جُ دُ))
از روش های دفاع فردی و ورزش های رزمی برای به هم زدن تعادل، بلند کردن و زمین زدن حریف
فرهنگ فارسی معین
پستان زن، نوک پستان زن
فرهنگ گویش مازندرانی
سبزه ای که برای سفره هفت سین سبز کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
جوجه، پستان دختری که تازه به بلوغ رسیده باشد، زایده
فرهنگ گویش مازندرانی
گلی سفیدرنگ که خوردنی است
فرهنگ گویش مازندرانی