- جوان
- برنا، مقابل پیر، هر چیز که از عمر آن چندان نگذشته باشد
معنی جوان - جستجوی لغت در جدول جو
- جوان
- آنکه یا آنچه به حد میانۀ عمر طبیعی خود رسیده باشد، برنا، کنایه از کم تجربه، کنایه از مساعد و موافق مثلاً بخت جوان
- جوان ((جَ))
- هر چیز کم سن، مقابل پیر
- جوان
- Young
- جوان
- молодой
- جوان
- молодий
- جوان
- młody
- جوان
- jovem
- جوان
- giovane
- جوان
- jeune
- جوان
- หนุ่ม
- جوان
- شابٌّ
- جوان
- mchanga
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
جوان، گل جوانه، اندام نورس فشرده و قابل رشدی در گیاه که در انتهای شاخه، کنار دمبرگ وجود دارد
مقابل پیری
مرد جوان، شاخه تازه درخت
استخوانهای پهلوی، نزدیک سینه
جمع جانب
مقابل پیری، جوان بودن
در علم جامعه شناسی فاصلۀ سنی از ۱۸ تا ۲۵ سالگی
کنایه از کم تجربگی
در علم جامعه شناسی فاصلۀ سنی از ۱۸ تا ۲۵ سالگی
کنایه از کم تجربگی
اندامی نورس شبیه برگ های ریز که در سر شاخه و در بغل برگ و در اطراف شاخه های درخت می روید و از فلس های متعدد ساخته شده و بعد از باز شدن به شکل برگ درمی آید، تژ، دانه ای که مرحلۀ رشد آن به تازگی آغاز شده است، کنایه از تازه، نو، کنایه از جوان
جوانه زدن: جوانه برآوردن گیاه، کنایه از به وجود آمدن مثلاً عشق در وجودش جوانه زده بود
جوانه زدن: جوانه برآوردن گیاه، کنایه از به وجود آمدن مثلاً عشق در وجودش جوانه زده بود
پسر جوان