جدول جو
جدول جو

معنی جوان - جستجوی لغت در جدول جو

جوان
برنا، مقابل پیر، هر چیز که از عمر آن چندان نگذشته باشد
تصویری از جوان
تصویر جوان
فرهنگ لغت هوشیار
جوان
آنکه یا آنچه به حد میانۀ عمر طبیعی خود رسیده باشد، برنا، کنایه از کم تجربه، کنایه از مساعد و موافق مثلاً بخت جوان
تصویری از جوان
تصویر جوان
فرهنگ فارسی عمید
جوان
((جَ))
هر چیز کم سن، مقابل پیر
تصویری از جوان
تصویر جوان
فرهنگ فارسی معین
جوان
Young
تصویری از جوان
تصویر جوان
دیکشنری فارسی به انگلیسی
جوان
молодой
دیکشنری فارسی به روسی
جوان
jung
دیکشنری فارسی به آلمانی
جوان
молодий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
جوان
młody
دیکشنری فارسی به لهستانی
جوان
年轻的
دیکشنری فارسی به چینی
جوان
jovem
دیکشنری فارسی به پرتغالی
جوان
giovane
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
جوان
joven
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
جوان
jeune
دیکشنری فارسی به فرانسوی
جوان
jong
دیکشنری فارسی به هلندی
جوان
หนุ่ม
دیکشنری فارسی به تایلندی
جوان
muda
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
جوان
شابٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
جوان
युवा
دیکشنری فارسی به هندی
جوان
צעיר
دیکشنری فارسی به عبری
جوان
若い
دیکشنری فارسی به ژاپنی
جوان
젊은
دیکشنری فارسی به کره ای
جوان
genç
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
جوان
mchanga
دیکشنری فارسی به سواحیلی
جوان
যুবক
دیکشنری فارسی به بنگالی
جوان
جوان
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جوانه
تصویر جوانه
(دخترانه)
جوان، گل جوانه، اندام نورس فشرده و قابل رشدی در گیاه که در انتهای شاخه، کنار دمبرگ وجود دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جوانی
تصویر جوانی
مقابل پیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوانه
تصویر جوانه
مرد جوان، شاخه تازه درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوانح
تصویر جوانح
استخوانهای پهلوی، نزدیک سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوانب
تصویر جوانب
جمع جانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوانی
تصویر جوانی
مقابل پیری، جوان بودن
در علم جامعه شناسی فاصلۀ سنی از ۱۸ تا ۲۵ سالگی
کنایه از کم تجربگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوانه
تصویر جوانه
اندامی نورس شبیه برگ های ریز که در سر شاخه و در بغل برگ و در اطراف شاخه های درخت می روید و از فلس های متعدد ساخته شده و بعد از باز شدن به شکل برگ درمی آید، تژ، دانه ای که مرحلۀ رشد آن به تازگی آغاز شده است، کنایه از تازه، نو، کنایه از جوان
جوانه زدن: جوانه برآوردن گیاه، کنایه از به وجود آمدن مثلاً عشق در وجودش جوانه زده بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوانه
تصویر جوانه
((جَ نِ))
شاخه تازه درخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوانب
تصویر جوانب
((جَ نِ))
جمع جانب، کناره ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوانک
تصویر جوانک
پسر جوان
فرهنگ فارسی عمید