جدول جو
جدول جو

معنی جوالق - جستجوی لغت در جدول جو

جوالق
پارسی تازی گشته گواله گاله یک لنگه بار، جمع جوالق جوالیق، جمع جوالق و جوالیق
فرهنگ لغت هوشیار
جوالق
خرجین، جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غرار، غراره، شکیش
تصویری از جوالق
تصویر جوالق
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جوالقی
تصویر جوالقی
جولخ پوش پشمینه پوش جولقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوالیق
تصویر جوالیق
جمع جوالق و جوالق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواله
تصویر جواله
گردنده بسیار گردنده بسیار جولان کننده بسیار گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواسق
تصویر جواسق
جمع جوسق، از پارسی کوشک ها جمع جوسق کوشکها قصرها کاخها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوازق
تصویر جوازق
پارسی تازی گشته کواژه مرغانه نیم برشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوالق
تصویر حوالق
پرها، مملوها، پستانهای پر شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواسق
تصویر جواسق
جوسق ها، قصرها، کاخ ها، جمع واژۀ جوسق
فرهنگ فارسی عمید
جمع طالقه، هلیدگان (طلاق گرفتگان) خنک نه گرم و نه سرد جمع طالقه زنهای رسته از قید نکاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواله
تصویر جواله
((جَ لِ یا لَ))
بسیار جولان کننده، بسیار گردنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواسق
تصویر جواسق
((جَ س))
جمع جوسق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوال
تصویر جوال
گردنده، بسیار جولان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جولق
تصویر جولق
پارسی تازی گشته جولخی جولخ پوش جولخ جوالق، دارشیشعان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوال
تصویر جوال
بسیار جولان کننده، بسیار گردش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوال
تصویر جوال
پارچۀ ضخیم و خشن
کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق، شکیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جولق
تصویر جولق
پارچۀ پشمی خشن که از آن خرجین و جوال درست می کردند، جامۀ پشمی خشن که درویشان و قلندران بر تن می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوال
تصویر جوال
((جَ وّ))
بسیار جولان کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوال
تصویر جوال
((جُ یا جَ))
کیسه، کیسه بزرگ ساخته شده از پارچه خشن، پارچه خشن و یا ضخیم، یک لنگه بار، بدن (انسان)، چیزی گشاده، در، کسی نگنجیدن فریب کسی را نخوردن
فرهنگ فارسی معین