جدول جو
جدول جو

معنی جهیز - جستجوی لغت در جدول جو

جهیز
جهیزیه، برای مثال ور دوست دست می دهدت هیچ گو مباش / خوش تر بود عروس نکوروی بی جهیز (سعدی۲ - ۴۶۱)
اسب چابک و تندرو
تصویری از جهیز
تصویر جهیز
فرهنگ فارسی عمید
جهیز
اسباب و کالا جهت عروس
تصویری از جهیز
تصویر جهیز
فرهنگ لغت هوشیار
جهیز((جَ))
واژه ای است گرفته شده از عربی به معنی اسباب و اثاثیه ای که عروس با خود به خانه داماد می برد، جهیزیه
تصویری از جهیز
تصویر جهیز
فرهنگ فارسی معین
جهیز((جَ))
اسب چابک و تندرو
تصویری از جهیز
تصویر جهیز
فرهنگ فارسی معین
جهیز
جهاز، جهیزیه، توسن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهیز
تصویر بهیز
(پسرانه)
نیرومند (نگارش کردی: بههز)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیز
تصویر هیز
چشم چران، مخنث، بدکار، پشت پایی، بی شرم، برای مثال گفتم همی چه گویی ای هیز گلخنی / گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی (عسجدی - لغت نامه - هیز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جایز
تصویر جایز
روا، مباح، ممکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجهیز
تصویر تجهیز
مجهز کردن، آماده کردن اسباب کاری مانند ساز و برگ لشکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جهاز
تصویر جهاز
جهیزیه، اعضایی که با هم در بدن عمل معینی را انجام می دهند مثلاً جهاز تنفس، جهاز هضم، کشتی، سفینه، ساز و برگ، اسباب و لوازم
جهاز تنفس: در علم زیست شناسی مجموع اعضایی که عمل تنفس را انجام می دهند، از قبیل بینی، دهان، گلو، نای و دو ریه، دستگاه تن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
کوهه آویز. (ناظم الاطباء). حلقه یا دوالی که بر زین نصب کنند و گرز را بدان بندند. (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ابریشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دوانیدن اسب را بروی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ساختن جهاز عروس و لشکر و مرده و مسافر و غازی و مانند آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از غیاث اللغات) (از فرهنگ نظام) : و لما جهزهم بجهازهم قال ائتونی باخ لکم من ابیکم. (قرآن 59/12)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جهاز
تصویر جهاز
رخت عروس، اسباب و لوازم خانه، ساز و برگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیز
تصویر جیز
گور، کرانه بیابان طرف جانب سوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهیز
تصویر قهیز
از ریشه پارسی کژ ابریشم پست پارچه یابریشمی پست کژی کژیک برکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهید
تصویر جهید
کوشش بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهیر
تصویر جهیر
زیبا، بلند آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلیز
تصویر جلیز
کمند مقود، مفسد غماز
فرهنگ لغت هوشیار
بسیج دانش آن خوبتر ز بهر بسیج - که بدانی که می ندانی هیچ (سنایی) راهرو را بسیج ره شرط است - ناقه راندن ز بیمگه شرط است (نظامی) ساختن آراستن آماده کردن (جهاز عروس لشکر مسافر و غیره)، بسیج کردن (لشکرها) بسیجیدن (سپاهیان)،جمع تجهیزات یاتجهیز عساکر. بسیج کردن لشکرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبیز
تصویر جبیز
نان ور نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهیض
تصویر جهیض
آفگانه (زه افتاد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جایز
تصویر جایز
روا، مشروع، حلال، مباح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجهیز
تصویر تجهیز
((تَ))
آراستن، آماده کردن، آماده کردن لشکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جایز
تصویر جایز
((یِ))
روا، مباح، نافذ الخطا، لغزش پذیر، دارای احتمال و امکان اشتباه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جهاز
تصویر جهاز
((جَ یا جِ))
ساز و برگ، اسباب و اثاثیه، مجموعه اعضایی که در بدن عمل معینی راانجام می دهند، جهاز هاضمه، اثاثیه ای که عروس با خود به خانه داماد می برد، پالان شتر، دستگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جهیر
تصویر جهیر
((جَ))
بلندآواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جایز
تصویر جایز
روا، پسندیده، شایسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تجهیز
تصویر تجهیز
ساز و برگ
فرهنگ واژه فارسی سره
آراستن، آماده کردن، بسیجیدن، آماده سازی، بسیج، تدارک، تهیه بینی، مجهزسازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حلال، روا، شایست، مباح، مجاز، روان، نافذ
متضاد: ناروا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بلم، زورق، سفینه، قایق، کشتی، کلک، جهیز، عضو، سیستم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از انواع نان
فرهنگ گویش مازندرانی
جهیزیه
فرهنگ گویش مازندرانی
سوختگی شدید
فرهنگ گویش مازندرانی