جدول جو
جدول جو

معنی جهل - جستجوی لغت در جدول جو

جهل
نادان بودن، نادانی
جهل بسیط: حالتی از نادانی که شخص نمی داند و اعتقاد به دانستن خود هم ندارد و به بیان دیگر می داند که نمی داند
جهل مرکب: جهل و نادانی ای که خود شخص به آن پی نبرد و خود را دانا و حکیم پندارد که در این صورت جهل او مرکب است از بی علمی و بی اطلاعی به امورو بی خبری و بی اطلاعی از نادانی خودش، برای مثال آن کس که نداند و نداند که نداند / در جهل مرکب ابدالدهر بماند (عبدالواسع جبلی - لغتنامه - مرکب)
تصویری از جهل
تصویر جهل
فرهنگ فارسی عمید
جهل
نادان شدن، نا دانستن
تصویری از جهل
تصویر جهل
فرهنگ لغت هوشیار
جهل
((جَ))
نادان بودن، نادانی
تصویری از جهل
تصویر جهل
فرهنگ فارسی معین
جهل
نادانستگی، نادانی
تصویری از جهل
تصویر جهل
فرهنگ واژه فارسی سره
جهل
بی اطلاعی، بی خبری، بی علمی، حماقت، نادانی
متضاد: دانش، معرفت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جهن
تصویر جهن
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام چهارمین پسر افرسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نهل
تصویر نهل
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی در سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جهل مرکب
تصویر جهل مرکب
جهل و نادانی ای که خود شخص به آن پی نبرد و خود را دانا و حکیم پندارد که در این صورت جهل او مرکب است از بی علمی و بی اطلاعی به امور و بی خبری و بی اطلاعی از نادانی خودش، برای مثال آن کس که نداند و نداند که نداند / در جهل مرکب ابدالدهر بماند (عبدالواسع جبلی - لغتنامه - مرکب)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جهل بسیط
تصویر جهل بسیط
حالتی از نادانی که شخص نمی داند و اعتقاد به دانستن خود هم ندارد و به بیان دیگر می داند که نمی داند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجهل
تصویر اجهل
جاهل تر، نادان تر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ هََ)
نادان تر.
- امثال:
اجهل من حمار.
اجهل من فراشه.
اجهل من قاضی جبّل. (مجمع الأمثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ)
ارض مجهل، زمین بی کوه و نشان که در آن کسی راه نیابد. تثنیه و جمع ندارد. (ازمنتهی الارب) (از آنندراج). زمینی که در آن کسی راه نیابد، بیابان بی کوه و نشان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دشتی که در آن نشان راه گم و مجهول باشد. ضد معلم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج، مجاهل. (یادداشت ایضاً) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جال
تصویر جال
عقل، عزم و آهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهل
تصویر زهل
سپید شدن تابان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهل
تصویر رهل
آماسیدن، زرداب زایش، بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهل
تصویر ذهل
ازیاد بردن فراموشیدن، سویسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهل
تصویر دهل
طبل طبل بزرگ کوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهل
تصویر آهل
مردی که زن وفرزند دارد
فرهنگ لغت هوشیار
نفرین کردن، اندک و آسان ناچیز دوم شخص مفرد امر حاضر از هلیدن بگذار، آنکه بدهی خود را پرداخته یا حساب خویش را واریز کرده و مدیون نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهل بسیط
تصویر جهل بسیط
پرکان ساده: ندانستن چیزی یا در نیافتن چمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهل مرکب
تصویر جهل مرکب
پرکان پیوسته: باور نادرستی که در نهاد آدمی ماسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
درندشت بیابان بی نشانه بیابانی که نشانه ای در آن نباشد و مسافران راه بجایی نبرند جمع مجاهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجهل
تصویر اجهل
نادان تر نادان تر جاهل تر ناآگاه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهله
تصویر جهله
جمع جاهل نادانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهلا
تصویر جهلا
جمع جاهل، کانایان، نادان، جمع جاهل و جهول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهلا
تصویر جهلا
((جُ هَ))
جمع جاهل و جهول، نادان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجهل
تصویر اجهل
((اَ هَ))
نادان تر، جاهل تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جهله
تصویر جهله
((جَ هَ لِ))
جمع جاهل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجهل
تصویر مجهل
((مَ هَ))
بیابانی که نشانه ای در آن نباشد و مسافران راه به جایی نبرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آهل
تصویر آهل
جای باش، رام، زن دار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سهل
تصویر سهل
آسان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جعل
تصویر جعل
برساخت، روسازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جهت
تصویر جهت
راستا، روی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جاهل
تصویر جاهل
نادان، ناآگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جدل
تصویر جدل
گفتاورد
فرهنگ واژه فارسی سره