- جمیله (دخترانه)
- زیبا، زن زیبا
معنی جمیله - جستجوی لغت در جدول جو
- جمیله
- خوب و زیبا، پسندیده
- جمیله ((جَ لِ))
- زن زیبارو
- جمیله
- جمیل، زن زیبا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مانده، رخت و پخت، آب بند، انبار
مزد، جعال
والا
گروزه گروه اجتماع، جمع جمائع (جمایع)
پارسی تازی شده آمله از گیاهان دارویی آمله
بسته خویش، دوال شمشیر
سیاهگوش از جانوران
سرشت
جلیل، بزرگوار، کلان سال و محترم
سخن چینی
طبع، سرشت
رسته، فراز، گزاره
خوب، زیبا، نیکو، نیکو سیرت، پیه گداخته
همگی چیزی، همه، تماماً
در دستور زبان کلام و سخنی که مفید معنی بوده و مرکب از مسند و مسندالیه باشد، همه، همگی، همه، همگی، تماماً، خلاصه
جملۀ شرطیه: در نحو، جمله ای که در آن ادات شرط از قبیل آن، «لو» و «لولا» باشد
جملۀ معترضه: جمله ای خارج از موضوع که میان کلام وارد شود
جملۀ شرطیه: در نحو، جمله ای که در آن ادات شرط از قبیل آن، «لو» و «لولا» باشد
جملۀ معترضه: جمله ای خارج از موضوع که میان کلام وارد شود
زیبا، خوشگل، کنایه از شایسته، خوب، نیکو
جسمی باریک، استوانه ای و معمولاً فلزی، میل، میلۀ باریک فلزی برای بافتنی، میل بافتنی، در علم زیست شناسی رشته ای باریک در زیر پرچم گل، فیله
مانند میل
((جُ لِ))
فرهنگ فارسی معین
همگی، همه، کلام و سخنی که معنی داشته و کامل باشد (دستور)، سخن، کلام، تماماً، سراسر، خلاصه، مجمل
Sentence
предложение
речення
zdanie
sentença
oración
phrase