جدول جو
جدول جو

معنی جمه - جستجوی لغت در جدول جو

جمه
جماعت انبوه از مردمان
تصویری از جمه
تصویر جمه
فرهنگ فارسی عمید
جمه
جمعه، آدینه، پیراهن، جامه پیراهن اعم از مردانه یا زنانه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جمهور
تصویر جمهور
(پسرانه)
پادشاه هند که نامش در شاهنامه امده است، عامه مردم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جمهوری خواه
تصویر جمهوری خواه
طرفدار حکومت جمهوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمهره
تصویر جمهره
ریگ توده، تودۀ ریگ
فرهنگ فارسی عمید
نظام و حکومتی که به جای پادشاه یک تن از طرف مردم برای مدت معینی به عنوان رئیس جمهور انتخاب می شود، کنایه از کشوری که این نظام در آن حاکم است مثلاً جمهوری اسلامی ایران، شراب انگور که چند سال بر آن گذشته و غلیظ شده باشد، شراب مسکر، شراب کهنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمهور
تصویر جمهور
گروه مردم، جماعت مردم، توده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمهوریت
تصویر جمهوریت
جمهوری بودن، حکومت جمهوری
فرهنگ فارسی عمید
(دُ مَ)
غمزه و تاریکی عشق. ج، دجم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
رجمه. گور و قبر. (ناظم الاطباء). قبر. (اقرب الموارد). رجوع به رجمه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ مَ)
رجمه. گور و قبر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). گور. (آنندراج) (منتهی الارب). و رجوع به رجمه شود، سنگها که بر گور نهند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سنگها که بر گور نصب کنند. ج، رجم، رجام. (اقرب الموارد) ، علامت و نشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و منه فی وصیته: لاترجموا قبری، ای لاتجعلوا علیه الرجم. اراد بذلک تسویه قبره بالارض. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خارها و چوبها که گرداگرد خرمابن پربار نیک ثمر نهند تا دست کسی بر آن نرسد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، رجم، رجام. (ناظم الاطباء). آنچه برای تکیه دادن درخت پربار نهند. (از اقرب الموارد) ، خانه کفتار. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). لانۀ کفتار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ / دُ مَ)
تاریکی. ج، دجم. (منتهی الارب) ، سخن. یقال: سمعت له دجمه، ای کلمه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، یکی از دجم، دوست، یار و عادت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ)
زحره که بچه با آن بیرون آید. گویند: ولدته بزجمه، یعنی او را با درد (زحره) بزاد. (از اقرب الموارد). زجمه و زحمه و زکمه، درد زاییدنست که بیرون می آید با آن بچه. (از ترجمه قاموس) ، آواز خفیف و نرم و آهسته، مرادف نأمه. گویند: ما عصیته زجمه و لا نأمه و لا زأمه و لا وشمه، یعنی در هیچ سخنی نافرمانی او نکردم. (از لسان العرب). آواز. (از تاج العروس). آوازی مانند نامه. (از متن اللغه) ، کنایت از چیزی (اندک) آید. گویند: مایعصیه زجمه، یعنی نافرمانی او نکند در چیزی. (از لسان العرب). قدری و چیزی. (ناظم الاطباء)
زنجل. مرغیست. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دِ مَ)
جبال دجمه، سلسله کوهی به اسپانیا
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ مَ)
کلمه نرم و خفی. گویند: ما سمعت له زجمه، نشنیدم از او کلمه. و نیز گویند: ما یعصیه زجمه، یعنی یک کلمه سر از فرمان او نمی پیچد. (از منتهی الارب). آن است که بشنوی چیزی از یک کلمه پنهانی را. گویند: لم اسمع له زجمه و لایخالفه بزجمه. (از اقرب الموارد). کلمه نرم و خفی و سخن آهسته و سرگوشی. (ناظم الاطباء) ، آوازی نرم و ناله مانند که هنگام کشیدن کمان از آن برآید. گویند: سمعت للقوس زجمه،ناله ای از آن شنیده میشود و قوس زجوم کمانی که از کشیدن آن آواز برآید. (از جمهرۀ ابن درید ج 2 ص 91)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ مَ)
محله ای است به بغداد، و آن را مسترشد بالله از خلفای عباسی بنا کرد و به سال 554 هجری قمری بر اثر طغیان دجله خراب شد. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ مَ)
درختهای بسیار بهم پیچیده. درختستان، اجناءالأرض، بسیار شدن گیاه زمین و سماروغ و مانند آن. (منتهی الارب). بسیارنبات شدن زمین. (تاج المصادر) ، بر روی افتادن
رجوع به اجمه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ مَ)
بادریسه، بادریسۀ پستان. (مهذب الاسماء) (بحر الجواهر). ج، حجمات
لغت نامه دهخدا
توده مردم، توده ریگ توده گروه: جمهور حکما، بخش اعظم یک چیز معظم شی، جمع جماهیر، حکومتی که زمام آن بدست نمایندگان ملت باشد و رئیس آن رئیس جمهور خوانده شود جمهوری، جمع جماهیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمهره
تصویر جمهره
گرد آوردن و توده کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمهوریخواهی
تصویر جمهوریخواهی
طرفدار حکومت جمهوری
فرهنگ لغت هوشیار
شراب کهنه انگوری را گویند طرز حکومتی که رئیس آن از جانب مردم کشور برای مدتی محدود انتخاب میشود طرز حکومتی که رئیس آن از جانب مردم کشور برای مدتی محدود انتخاب میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمهوریت
تصویر جمهوریت
حکومت جمهوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمهوریخواه
تصویر جمهوریخواه
طرفدار حکومت جمهوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجمه
تصویر دجمه
تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجمه
تصویر رجمه
گور سنگ گور، لانه کفتار، پرچین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجمه
تصویر اجمه
نی رستنگاه میوه رسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجمه
تصویر اجمه
((اَ جَ مِ))
بیشه، نیستان، جمع اجم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جمهوریت
تصویر جمهوریت
((جُ یَّ))
حکومت جمهوری
فرهنگ فارسی معین
نوعی از حکومت که رییس آن از سوی مردم کشور برای مدتی محدود برگزیده شود و آن انواع مختلف دارد، جمهوری اسلامی، جهموری سوسیالیستی، جمهوری دموکراتیک، جهموری فدرال و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جمهور
تصویر جمهور
((جُ))
توده، گروه، جماعت مردم، جمع جماهیر، معظم از هر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جمهره
تصویر جمهره
((جَ هَ رِ یا رَ))
توده ریگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جمهوری
تصویر جمهوری
Republican
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جمهوری
تصویر جمهوری
республиканский
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جمهوری
تصویر جمهوری
republikanisch
دیکشنری فارسی به آلمانی