جدول جو
جدول جو

معنی جمنو - جستجوی لغت در جدول جو

جمنو
نام روستایی در قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جمند
تصویر جمند
تنبل، بیکاره، اسب تنبل
فرهنگ فارسی عمید
نوعی خوراک شبیه حلوا که از شیرۀ گندم سبزکرده و آرد پخته می شود و بیشتر برای عید نوروز درست می کنند و آن را در بساط هفت سین می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
(سَ مَ)
چیزی است مانند حلوای تر و آنرا از شیرۀ ریشه گندم سبز شده پزند. (برهان) (آنندراج). نیداه. (ابن بطوطه). چیزی است که از گندم سبز پزند و در خراسان متعارف است و خشخاش و گردکان و بادام و پسته در آن کنند و در عرف حلوای سمنگ گویند. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
فریاد خر جوان. (دزی ج 2 ص 619)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
آزمودن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی ص 93) : مناه منواً، آزمود و دریافت حقیقت آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اندازه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَنَ)
نهی) جنبش جهودوار بود بر جای. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 417). منع از حرکت کردن و جنبیدن باشدیعنی مجنب و حرکت مکن. (برهان). جنبش مکن. (انجمن آرا) (آنندراج). کلمه نهی، یعنی مجنب و حرکت مکن. (ناظم الاطباء) :
تو از من کنون داستانی شنو
بدین داستان بیشتر زین منو.
ابوشکور (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 417).
شاد بر تخت سلطنت بنشین
بعد از این بهر کار خصم منو.
شمس فخری.
، ناله مکن. (فرهنگ رشیدی). منع از ناله و زاری کردن هم هست، یعنی ناله و زاری مکن. (برهان). ناله و زاری مکن. (ناظم الاطباء) :
منو بر گذشته نود بیش از این
که اکنونت زیر قدم بسپرد.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 275)
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ)
آش رشته و آش آگرا باشد. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نُوو)
تفتیش شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ)
به معنی علوی هم آمده است که در برابر سفلی است. (برهان) (ناظم الاطبا)
لغت نامه دهخدا
نوعی شیرینی که معمولا در هفت سین گذارند. طرز تهیه: گندم را سه روز در آب خیس کنند سپس در میاورند و در پارچه ای ریزند و در ظرفی گذارند و گاه به گاه پف نم به آن زنند تا وقتی که گندم ریشه زند. سپس آنرا در یک سینی پخش کنند و کناری گذارند تا با اندازه یک سانتیمتر از سر گندم سبزی بیرون زند بعد در چرخ کنند و به شیره آن که با چرخ گرفته شده به مقدار چهار برابر اصلی آرد گندم افزایند. سپس مانند فرنی بهم زنند تا ته نگیرد و نسوزد آنگاه مانند پلو دم کنند و پس از دم کشیدن بردارند و مصرف کنند
فرهنگ لغت هوشیار
((سَ مَ))
نوعی شیرینی که از شیره گندم سبز کرده و آرد می پزند و در سفره هفت سین می گذارند
فرهنگ فارسی معین
از روستاهای قدیمی منطقه ی قائم شهر که در حال حاضر با نام
فرهنگ گویش مازندرانی
به زودی، کشت به موقع، کشت به وقت، زود، بلافاصله، محصولی که زود برداشت شود
فرهنگ گویش مازندرانی
نام کوهی از البرز مرکزی در شهرستان چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
جامدسازی، ترینیتی
دیکشنری اردو به فارسی
لخته شدن، منجمد کردن
دیکشنری اردو به فارسی