سمندر، جانوری با دم بلند و دست و پای کوتاه شبیه مارمولک که در آب و خشکی زندگی می کند و در مکان های تاریک و مرطوب به سر می برد، جانوری افسانه ای که درون آتش زندگی می کند، اسمندر، سمندور، سامندر، برای مثال به دریا نخواهد شدن بط غریق / سمندر چه داند عذاب الحریق (سعدی۱ - ۱۰۳)
سَمَندَر، جانوری با دم بلند و دست و پای کوتاه شبیه مارمولک که در آب و خشکی زندگی می کند و در مکان های تاریک و مرطوب به سر می برد، جانوری افسانه ای که درون آتش زندگی می کند، اسمَندَر، سَمَندور، سامَندر، برای مِثال به دریا نخواهد شدن بط غریق / سمندر چه داند عذاب الحریق (سعدی۱ - ۱۰۳)
از یونانی ’سالامندرا’ در فرانسوی نیز ’سالامندر’ به معنی فرشتۀ موکل آتش و پنبه کوهی و حیوان معروف است. (از افادات علامۀ دهخدا) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نام جانوری است که در آتش متکون میشود. گویند مانند موش بزرگی است و چون از آتش برمی آید، می میرد و بعضی گویند همیشه در آتش نیست گاهی برمی آید و در آن وقت او را میگیرند و از پوست او کلاه و رومال میسازند و چون چرکین میشود در آتش می اندازند، چرکهای او میسوزد و پاک میشود. و بعضی گویند بصورت سوسمار و چلپاسه است از پوست او چتر سازند تا گرمی را نگاهدارد و از موی او جامه بافند و در هوای گرم پوشند محافظت گرما کند، و بعضی دیگر گویند بصورت مرغی است. والله اعلم. (برهان). جانوری از ردۀ ذوحیاتین های دمدار که خود تیره خاصی را بوجود آورده است. این جانور دارای قدی متوسط و حداکثر 25 سانتیمتر و پوستی تیره رنگ با لکۀ زرد و تند میباشد. محل سمندر در اماکن نمناک تاریک و غارها و تغذیۀ وی از حشرات و کرمها است. بدنش نسبتاً فربه است و بدمی استوانه ای شکل ختم میشود. حیوانی است بی آزار ولی ماده ای لزج از پوست وی ترشح میشود که سوزاننده است. سالامند را سالاماندر. (از فرهنگ فارسی معین). جانوری باشد بشکل موش بزرگ که در آتشکده ها پیدا میشود، چون از آتش بیرون می آید می میرد. مخفف سام اندر چه سام به معنی آتش و اندر کلمه ظرفیت است و بعضی نوشته اند که جانوری است پردار که در آتش نیمسوزد. (غیاث) : به آتش درون بر مثال سمندر به آب اندرون بر مثال نهنگان. رودکی. در این آتش چه میجوید سمندروار پروانه یکی چندین مقر داردیکی چندین مفر دارد. ناصرخسرو. سمندر نه ای گرد آتش مگرد که مردانگی باید آنگه نبرد. سعدی. نه ماهی بجز آب گیرد نشیمن نه ز آتش کرانه گزیند سمندر. هندوشاه نخجوانی. خشم تو بر دوستان تو است عنایت کآتش سوزان بود حیات سمندر. قاآنی
از یونانی ’سالامندرا’ در فرانسوی نیز ’سالامندر’ به معنی فرشتۀ موکل آتش و پنبه کوهی و حیوان معروف است. (از افادات علامۀ دهخدا) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نام جانوری است که در آتش متکون میشود. گویند مانند موش بزرگی است و چون از آتش برمی آید، می میرد و بعضی گویند همیشه در آتش نیست گاهی برمی آید و در آن وقت او را میگیرند و از پوست او کلاه و رومال میسازند و چون چرکین میشود در آتش می اندازند، چرکهای او میسوزد و پاک میشود. و بعضی گویند بصورت سوسمار و چلپاسه است از پوست او چتر سازند تا گرمی را نگاهدارد و از موی او جامه بافند و در هوای گرم پوشند محافظت گرما کند، و بعضی دیگر گویند بصورت مرغی است. والله اعلم. (برهان). جانوری از ردۀ ذوحیاتین های دمدار که خود تیره خاصی را بوجود آورده است. این جانور دارای قدی متوسط و حداکثر 25 سانتیمتر و پوستی تیره رنگ با لکۀ زرد و تند میباشد. محل سمندر در اماکن نمناک تاریک و غارها و تغذیۀ وی از حشرات و کرمها است. بدنش نسبتاً فربه است و بدمی استوانه ای شکل ختم میشود. حیوانی است بی آزار ولی ماده ای لزج از پوست وی ترشح میشود که سوزاننده است. سالامند را سالاماندر. (از فرهنگ فارسی معین). جانوری باشد بشکل موش بزرگ که در آتشکده ها پیدا میشود، چون از آتش بیرون می آید می میرد. مخفف سام اندر چه سام به معنی آتش و اندر کلمه ظرفیت است و بعضی نوشته اند که جانوری است پردار که در آتش نیمسوزد. (غیاث) : به آتش درون بر مثال سمندر به آب اندرون بر مثال نهنگان. رودکی. در این آتش چه میجوید سمندروار پروانه یکی چندین مقر داردیکی چندین مفر دارد. ناصرخسرو. سمندر نه ای گرد آتش مگرد که مردانگی باید آنگه نبرد. سعدی. نه ماهی بجز آب گیرد نشیمن نه ز آتش کرانه گزیند سمندر. هندوشاه نخجوانی. خشم تو بر دوستان تو است عنایت کآتش سوزان بود حیات سمندر. قاآنی
نام ولایتی است از هندوستان که چوب عود از آنجا آرند. (برهان). شهری است بزرگ بر کران دریا، و پادشاهی دهم است. (حدود العالم). شهری است از خزران بر کران دریا جایی بانعمت و بازارها و بازرگانان. (حدود العالم). مردان را سپاه صد و پنجاه هزار تمام شد و با سپاه اندر تعبیه همی رفت تا به شهرستان سمندر آنکه ملک خزران نشستی و... (ترجمه تاریخ طبری). پس منادی فرمود و سپاه برگرفت و بر در اندر شد که آنرا باب الاّن گویند. همی رفت تا به سمندر رسید و آن شهری است از شهرهای خزر. (ترجمه تاریخ طبری). رجوع به معجم البلدان شود
نام ولایتی است از هندوستان که چوب عود از آنجا آرند. (برهان). شهری است بزرگ بر کران دریا، و پادشاهی دهم است. (حدود العالم). شهری است از خزران بر کران دریا جایی بانعمت و بازارها و بازرگانان. (حدود العالم). مردان را سپاه صد و پنجاه هزار تمام شد و با سپاه اندر تعبیه همی رفت تا به شهرستان سمندر آنکه ملک خزران نشستی و... (ترجمه تاریخ طبری). پس منادی فرمود و سپاه برگرفت و بر در اندر شد که آنرا باب الاَّن گویند. همی رفت تا به سمندر رسید و آن شهری است از شهرهای خزر. (ترجمه تاریخ طبری). رجوع به معجم البلدان شود
افکننده. (آنندراج). آنکه می افکند چیزی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، از شمار افکننده. (آنندراج). آنکه از شمار می افکند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به شمشیر افکننده دست کسی را. (آنندراج) (از اقرب الموارد). آنکه به شمشیر می افکند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، آنکه از مال خود بیرون می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به اندار شود
افکننده. (آنندراج). آنکه می افکند چیزی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، از شمار افکننده. (آنندراج). آنکه از شمار می افکند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به شمشیر افکننده دست کسی را. (آنندراج) (از اقرب الموارد). آنکه به شمشیر می افکند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، آنکه از مال خود بیرون می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به اندار شود