جدول جو
جدول جو

معنی جمغ - جستجوی لغت در جدول جو

جمغ
تفاله ی تخم پنبه بعد از روغن کشی که برای مصرف دام به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صمغ
تصویر صمغ
مادۀ چسبناکی که از برخی درختان خارج شده و در روی پوست درخت منعقد می گردد
صمغ عربی: در علم زیست شناسی صمغی که از درخت ارژن، نوعی اقاقیا و بعضی اشجار دیگر به دست می آید و مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمه
تصویر جمه
جماعت انبوه از مردمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمل
تصویر جمل
شتر نر، پستانداری نشخوار کننده و حلال گوشت با گردن دراز و پای بلند و یک یا دو کوهان بر پشت، اشتر، بعیر، ناقه، خالۀ گردن دراز، ابل، هیون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جما
تصویر جما
بی شاخ، بدون شاخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمل
تصویر جمل
ریسمان ستبر کشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمد
تصویر جمد
یخ، برف
فرهنگ فارسی عمید
چوبی که روی گردن جفت گاو می گذارند و گاوآهن را به آن می بندند و زمین را شخم می زنند، یوغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمر
تصویر جمر
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، ضرمه، ژابیژ، خدره، ایژک، لخچه، بلک، اخگر، لخشه، جذوه، جمره، آتش پاره، آلاوه، سینجر، آییژ، جرقّه، ابیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمل
تصویر جمل
جمله ها، چیزی که به اختصار بیان می شود، جمع واژۀ جمله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمع
تصویر جمع
مفرد جموع، جماعت، گروه، گروه مردم، در ریاضیات یکی از چهار عمل اصلی حساب که چند عدد را روی هم می نویسند و آن ها را به هم می افزایند،
قرار دادن دو یا چند چیز در کنار یکدیگر، گرد آوردن، فراهم آوردن، آسوده مثلاً حواس جمع،
در کنار یکدیگر، در دستور زبان علوم ادبی ویژگی کلمه ای که بر بیش از دو شخص یا دو چیز دلالت کند و علامت آن در فارسی «ان» و «ها» است مانند مردان، اسبان، دست ها، شمشیرها،
در ادبیات در فن بدیع آرایه ای که در آن شاعر دو چیز یا بیشتر را در یک صفت یا یک حالت جمع کند، برای مثال همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت / وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است (سعدی - ۳۵۱)
جمع کردن: جمع آوری کردن، فراهم آوردن، گرد کردن
جمع آوردن: جمع آوری کردن، فراهم آوردن، گرد کردن، جمع کردن
جمع بستن: در دستور زبان علوم ادبی کلمۀ مفرد را به صورت جمع درآوردن، در ریاضیات چند عدد را روی هم نوشتن و آن ها را به هم افزودن
جمع سالم: در دستور زبان عربی جمعی که در آن کلمۀ مفرد تغییر نکند و فقط علامت جمع به آن افزوده شود مانند مسلمون
جمع مکسر: جمعی که با تغییر شکل کلمه حاصل می شود نه با افزودن علامت های جمع مانند رجال (جمع رجل) و رسل (جمع رسول)
جمع غیرسالم: جمع مکسر، جمعی که با تغییر شکل کلمه حاصل می شود نه با افزودن علامت های جمع مانند رجال (جمع رجل) و رسل (جمع رسول)
جمع و تفریق: در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر دو یا چند چیز را مشمول حکم واحد قرار دهد آنگاه با ذکر صفات متمایز میان آن ها جدایی قائل شود، برای مثال منم امروز و تو انگشت نمای زن و مرد / من به شیرین سخنی، تو به نکویی مشهور (سعدی۲ - ۴۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمغ
تصویر دمغ
سرشکسته، خجل، شرمسار، بور
دمغ شدن: شرمسار شدن، بور شدن
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ)
مالی بود در مدینه عمر بن الخطاب را که آنرا وقف کرد و بعضی گویند زمینی بوده است او را و بعضی گفته اند موضعی است به خیبر و بعضی گفته اند اول جائی است که تصدق کرده شد در اسلام. (منتهی الارب). بعضی از مغاربه آنرا با فتح ثا و میم میخوانند. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جیغ
تصویر جیغ
بانگ و فریاد، آواز زنان و بچگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جما
تصویر جما
آماس پستان، سنگ بر آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمخ
تصویر جمخ
سرافرازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمد
تصویر جمد
یخ، برف یخ، برف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمغ
تصویر دمغ
سر شکستن، سر درد سر خورده بور: چون دید حرفش درست در نیامد دمغ شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمر
تصویر جمر
گرد آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
ماده لزج که بر ساق و شاخ درخت طراود و چون گرهی برنگ سفید و یا زرد و یا سرخ و یا سیاه بند بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمغ
تصویر رمغ
دستمالی بر ماسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمل
تصویر جمل
جماعت مردم ریسمان کلفت، طناب کشتی ریسمان کلفت، طناب کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمع
تصویر جمع
رستاخیز، قیامت، گرد کردن، فراهم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که روی گردن جفت گاو نهند و گاو آهن را بدان بندند و زمین را شیار و تخم کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمس
تصویر جمس
ماسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمغ
تصویر صمغ
((صَ))
مایع چسبناک و لزجی که از بدنه برخی درختان خارج می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جمل
تصویر جمل
((جُ مَ))
ریسمان ضخیم، طناب کشتی، حساب حروف ابجد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمغ
تصویر دمغ
((دَ مَ))
سرشکسته، شرمسار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جمد
تصویر جمد
((جَ مَ))
یخ، برف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جمع
تصویر جمع
((جَ))
گرد کردن، فراهم کردن، فراهم آوردن، آسوده (صفتی است برای خاطر)، خاطرجمع، انجمن، مجمع، گروه، جمعیت، مجموع، همه، یکی از چهار عمل اصلی و آن افزودن دو یا چند عدد است به یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جمل
تصویر جمل
((جَ مَ))
شتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جیغ
تصویر جیغ
فریاد، هر صدای بلند
فرهنگ فارسی معین
چوبی که روی گردن جفت گاو می گذاشتند و گاوآهن را بدان می بستند تا زمین را شیار زده و شخم کنند، جوی آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جمع
تصویر جمع
رمن، فلنج، رایشگری، گروه، الفنج، چندگانه، روی هم
فرهنگ واژه فارسی سره
جمع آوری، تجمّع، انباشته بودن، رسوب گذاری، جمع بندی
دیکشنری اردو به فارسی