- جم
- پادشاه بزرگ، منزه و پاکیزه نوعی از صدف نوعی از صدف
معنی جم - جستجوی لغت در جدول جو
- جم
- فراوان از هر چیز، کثیر
در عروض سقوط میم و تای مفاعلتن که فاعلن بماند و آن را اجم خوانند
جمّ غفیر: گروه بسیاری از مردم
- جم ((جُ))
- حرکت، تکان کم
- جم ((جَ))
- مخفف جمشید، پسر طهمورث، چهارمین پادشاه پیشدادی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
دارای فره ایزدی، جامشید، پسر طهمورث چهارمین پادشاه پیشدادی، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر تهمورث پادشاه پیشدادی
رسته، فراز، گزاره
شمار، آمار
گروهی
آدینه
روی هم رفته
الفنجیدن، انباشتن، فلنجیدن، انباشته کردن
گردآوری
رمن، فلنج، رایشگری، گروه، الفنج، چندگانه، روی هم
استخوان سر
زیبایی
توده، انبوه، گروه
گیاه بسیار و انبوه که زمین را بپوشاند
خوب و زیبا، پسندیده
خوب، زیبا، نیکو، نیکو سیرت، پیه گداخته
گروزه گروه اجتماع، جمع جمائع (جمایع)
همه، همگی، همگان، سراسر، با هم، تماما
همه مردم همه مردم: (بزرگ باد خدایی که ایزد متعال یگانه کرد بتوفیقش از جمیع الناس) (منوچهری)
گرد آمده و یکجا شده، لشکر
گرد گاه، موی بافته، شب تار
طرفدار حکومت جمهوری
طرفدار حکومت جمهوری
حکومت جمهوری
شراب کهنه انگوری را گویند طرز حکومتی که رئیس آن از جانب مردم کشور برای مدتی محدود انتخاب میشود طرز حکومتی که رئیس آن از جانب مردم کشور برای مدتی محدود انتخاب میشود
توده مردم، توده ریگ توده گروه: جمهور حکما، بخش اعظم یک چیز معظم شی، جمع جماهیر، حکومتی که زمام آن بدست نمایندگان ملت باشد و رئیس آن رئیس جمهور خوانده شود جمهوری، جمع جماهیر