جدول جو
جدول جو

معنی جلیقه - جستجوی لغت در جدول جو

جلیقه
نیم تنۀ کوتاه بی آستین که معمولاً روی پیراهن می پوشند
تصویری از جلیقه
تصویر جلیقه
فرهنگ فارسی عمید
جلیقه
بر گستوان بپوشید بر گستوان نبرد (شاهنامه) نیم تنه
تصویری از جلیقه
تصویر جلیقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جلیله
تصویر جلیله
جلیل، بزرگوار، کلان سال و محترم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلیقه
تصویر سلیقه
ذوق برای انتخاب یا ترجیح چیزی، رسم، طبیعت، نهاد، سرشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلیقه
تصویر خلیقه
خوی، طبیعت، سرشت، آنچه خداوند آفریده، مخلوق، مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلیه
تصویر جلیه
مقابل خفیّه، واضح، آشکار، خبر مسلّم، حقیقت امر
فرهنگ فارسی عمید
(مَ قَ)
دوات که سیاهی آن درست کرده و لیقه داده باشند در آن. (منتهی الارب). دواتی که در آن مرکب و سیاهی با لیقه انداخته باشند. (ناظم الاطباء). دوات. فرضه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(وَ قَ)
طعامی است که از مسکه و آرد یا آرد و شیر و روغن سازند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آرد شیر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عُلْ لَ قَ)
یک دانه علّیق و آن گیاهی است که بر درخت می پیچد. (از اقرب الموارد). رجوع به علّیق شود
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ)
گوشت بریان پخته، نان تنک. (منتهی الارب). رجوع به صریقه شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ قَ)
تأنیث ذلیق. امراءهٌ ذلیقه، زنی زبان آور. زنی تیززبان. ذلقه
لغت نامه دهخدا
(ذُ لَ قَ)
شهری است به روم
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ)
سرشت. طبیعت. طبع. نهاد. خصلت. (ناظم الاطباء). سرشت. طبیعت. (غیاث) (آنندراج) (منتهی الارب). خوی. (مهذب الاسماء) (السامی). در فارسی با خوش، خوب، بد، بی، با و غیره ترکیب می سازد: خوش سلیقه، بدسلیقه، بی سلیقه، کج سلیقه، باسلیقه، کم سلیقه و هم سلیقه.
، ارزن کوفته و اصلاح یافته. ارزن بشیر پخته. (مهذب الاسماء) ، پینو طراثیت آمیخته، تره جوش داده، جای برآمدن تنگ ستور، اثرتنگ در پهلوی ستور، نشان قدم و سم در راه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
بلا و سختی. (منتهی الارب) (بحر الجواهر). داهیه، کار شگفت. (اقرب الموارد) ، موی اندک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
کابین زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شتر که همراه قوم فرستی تا خواربار آورند. (منتهی الارب). شتری که بقصد آوردن خواربار با قومی فرستند در برابر مزد، تا با آن خواربار بیاورند. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) : علّقت مع فلان علیقه و أرسلت معه علیقه. (منتهی الارب) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه). ج، علائق
لغت نامه دهخدا
(جِلْ لی قی یَ)
ناحیه ای قرب ساحل بحرالمحیط از ناحیۀ شمال اندلس از جهت غرب. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
تصویری از جیقه
تصویر جیقه
ترکی کلکی تاج افسر، هر چیز تاج مانند که بکلاه نصب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلیه
تصویر جلیه
روشن استوار درست مونث جلی، حقیقت امر خبر یقینی
فرهنگ لغت هوشیار
لیقه در فارسی: پر زآمه پر زامه آنچه از لاس و پشم و موی و جز آن که در دوات مرکب نهند صوف دوات پرز لیق لیفه: خامه در مرگ تو شد مویه کنان لیقه در سوک تو شد موی کنان. (بهار 212: 2)، صوف یا نخ که در چراغهای روغن گذارند: در هر فتیله یک سیر روغن ونیم سیرلیقه بکار رود، ماده ایست که درسرمه کنند لیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلیقه
تصویر فلیقه
موی اندک، سختی پتیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیقه
تصویر علیقه
کابین تو بره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلیقه
تصویر صلیقه
بریان پخته، نان تنک نان لواش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیقه
تصویر سلیقه
سرشت و طبیعت، طبع و نهاد و خصلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیقه
تصویر خلیقه
طبیعت، سرشت، خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلیتقه
تصویر جلیتقه
نیم تنه کوتاه بی آستین که روی پیراهن و زیر نیم تنه (کت) پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلیله
تصویر جلیله
والا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذلیقه
تصویر ذلیقه
مونث ذلیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیقه
تصویر سلیقه
((سَ قِ))
طبع، سرشت، ذوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلیقه
تصویر خلیقه
((خَ قِ))
سرشت، ذات، خوی، عادت، جمع خلائق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلیتقه
تصویر جلیتقه
((جِ قِ))
نیم تنه کوتاه بی آستین که روی پیراهن پوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلیه
تصویر جلیه
((جَ))
یخ، شبنمی که یخ زده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلیه
تصویر جلیه
((جَ یِّ))
واضح، آشکار، حقیقت امر، جلیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلیقه
تصویر سلیقه
پسنده
فرهنگ واژه فارسی سره
پسند، ذوق، مذاق، سرشت، طبع، نهاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جلیقه
فرهنگ گویش مازندرانی