- جلف
- سفیه و خودسر و بیباک، فرومایه و احمق
معنی جلف - جستجوی لغت در جدول جو
- جلف
- سبک، زننده و ناشایست، ویژگی کسی که رفتارهای سبک، زننده و ناشایست انجام می دهند، سبک سر
- جلف ((جِ))
- سبکسر، بی خرد، احمق، ابله، میان تهی، بی ادب
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جلف بودن سبکسری
پارسی تازی گشته گلبرز روستایی است در مرو
سبکسری
پوشینه، پوست، پوشش
بازداشت، ترفندگر، کشیدن، گرفتن، واکش، فراخوانی
سخن لاف و گزاف، توپ
خوگر انگلیسی اسپست
دلیر آهسته روی آهسته رفتن، جمع دلوف، آله ها، عقاب ها، ماده شتران گرانبار
معرض
موی سر، گیسو
ریستک (وبا)
زن بدکاره
بر خود بالیدن خود خواهی
گناه کردن، کشاندن، کشیده شدن، کشیدن از جائی به جای دیگر
روشنگر، بسیار جلا دهنده، روشن کردن، افروختن، زدودن صیقل دادن، آواره شدن، جلا وطن، آوارگی
مورچه، پوست گردن، ژولیدن موی، تیز وزیدن سرگین پیل
بریدن، راندن با پارو، بارش برف
ظالم و ستمکار
واضح، روشن
سبد و بمعنی گره ریسمان
جمع جلف
عنان اسب بیرون کردن بیرون کردن پیش، قبل، روبروی، مقابل پیشگاه پیش، قبل، روبروی، مقابل پیشگاه
ممرز
امر عظیم، کار بزرگ
پرنده ای از راسته گنجشکان از دسته مخروطی نوکان که جزو پرندگان نیمکره شمالی است. پرهایش خاکستری و پرهای زیر گردنش روشنتر است. قدش کمی از گنجشک بزرگتر و از سار کوچکتر است جلک چکاوک قبره طرقه
غیاث این واژه را جلق آورده و آن را تازی نمی داند زلغ چل زنی سر تراشیدن، خنده دندان نمای -1 ارضا کردن غریزه جنسی بوسایلغیر طبیعی، عملی که بوسیه آن بطور غیر طبیعی ارضا غریزه جنسی واقناع لذات شهوانی میشود. این عمل را ممکنست جوانان توسط دست یا وسایل دیگر در خفا انجام دهند
بیشرمی، روی گشادگی، چوز برهنگی، جامه کندن
همنشین نشستن
نیرومند، چابک پوست بدن انسان و حیوان پوست بدن انسان و حیوان
رند زبانزد مردم کوچه پارسی بزرگ است (برای مونث یا جمع آید)، یا اسماو ه (اسماوه) و عمت نعماء ه (نعماوه)، بزرگ باد نامهای او و همگنان را شامل باد نعمتهای او: ... . و در آن مواضع که بروزگار پادشاهان گذشته ملک الملوک را - جلت اسماوه و عمت نعماوه - ناسزا می گفتند امروزه همواره عبادت می کنند. یا جل عظمته. در محکم تنزیل فرماید
میل کردن، ظلم کردن، ستم کردن
مال فراوان اعم از چهار پایان و زر و سیم کنج دهن