جدول جو
جدول جو

معنی جلاد - جستجوی لغت در جدول جو

جلاد
مامور تازیانه زدن، شکنجه کردن یا کشتن محکومان، دژخیم، میرغضب، کنایه از بسیار سنگدل
تصویری از جلاد
تصویر جلاد
فرهنگ فارسی عمید
جلاد
مبارزه، مفرد جلد
تصویری از جلاد
تصویر جلاد
فرهنگ فارسی عمید
جلاد
شمشیر زن کشنده، دژخیم، شکنجه گر آنکه مامور شکنجه دادن یا کشتن محکومان است. یا جلاد فلک. مریخ، جمع جلید تازیانه زن، دژخیم، میرغضب
فرهنگ لغت هوشیار
جلاد
((جَ لّ))
مأمور تازیانه زدن یا کشتن محکومان، دژخیم
تصویری از جلاد
تصویر جلاد
فرهنگ فارسی معین
جلاد
دژخیم
تصویری از جلاد
تصویر جلاد
فرهنگ واژه فارسی سره
جلاد
دژخیم، سلاخ، میرغضب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جواد
تصویر جواد
(پسرانه)
بخشنده، از نامهای خدواند، لقب امام نهم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جلال
تصویر جلال
(پسرانه)
عظمت، بزرگی، شکوه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جلال
تصویر جلال
بزرگی، بزرگواری، عزت، شکوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلادت
تصویر جلادت
صلابت، نیرومندی، چابکی، دلیری
فرهنگ فارسی عمید
(خوَرْ / خُرْ)
مضطر گردانیدن. (منتهی الارب) ، هودج پست، سقف که بر اطرافش دیوار نباشد. (منتهی الارب). (معنی اخیر در تاج العروس یافته نشد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جلد و جلد و جلید.
- اجلادالانسان، تن مردم و کالبد وی. ج، اجالد
لغت نامه دهخدا
تصویری از جلید
تصویر جلید
نیرومند، بردبار، قوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلود
تصویر جلود
جمع جلد، پوست ها جمع جلد پوستها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلمد
تصویر جلمد
مرد سخت و قوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جماد
تصویر جماد
زمین، سال بی باران، هر چیز بی جان، بی حرکت یخ فروش، شمشیر بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلدا
تصویر جلدا
جمع جلید
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته گلاب پارسی تازی گشته ژالاب از گیاهان کشنده برنده، برده کش آن کس که بردگان را برای فروش از شهری به شهری برد جلب کننده بسویی کشنده، آنکه بندگان و بردگان را از شهر بشهر دیگر برای فروش برد. گلاب جلب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراد
تصویر جراد
ملخ ملخ. یا جراد منتشر. ملخ پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
کند و کاو، تیزنگری، پرماسیدن (به دست سودن) کور کوم کرکم جساد پارسی است و آن را به تازی زعفران گویند، خون خشک زعفران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواد
تصویر جواد
سخی، لقب امام نهم شیعیان جهان
فرهنگ لغت هوشیار
قصدی که بسوی دشمن کنند برای حرب او، کارزار کردن با دشمنان در راه خدا زمین سخت و بی گیاه زمین سخت و بی گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیاد
تصویر جیاد
جمع جید، سره ها نیک ها، جمع جید، گردن ها جمع جید نیکوها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جداد
تصویر جداد
پارسی تازی گشته کراد جامه های کهنه پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاد
تصویر بلاد
جمع بلد، زیستگاه ها: شهر ها بخش ها سرزمین ها جمع بلده. شهرها: (در جمیع بلاد گردش کرد)، ناحیه ها نواحی. توضیح این کلمه در ترکیب اسمای امکنه برای افاده مفهوم مملکت و کشور بکار رود مثلا بلاد العرب بعربستان بلاد الروم بمملکت رومیان اطلاق شود. یا تخطیط بلاد. جغرافی (علم)، بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. شهرها، ج بلد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلاح
تصویر جلاح
تندابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلاخ
تصویر جلاخ
کژدم ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلاس
تصویر جلاس
جمع جلیس، همنشینان جمع جالس و جلیس
فرهنگ لغت هوشیار
ورز مهستی ستر گش بر زناکی بزرگی بزرگواری عظمت، شکوه. بزرگ، معظم چیزی، قوت، شوکت، جاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجلاد
تصویر اجلاد
جمع جلد، پوست ها پوسته ها
فرهنگ لغت هوشیار
مردانگی، چستی جلد بودن چابکبودن، نیرومند بودن، چابکی چابک سواری، یلی پهلوانی شجاعت. چالاک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلاده
تصویر جلاده
برفچال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلادی
تصویر جلادی
عمل و شغل جلاد میرغضبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلادت
تصویر جلادت
((جَ جِ))
چابک بودن، چابکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلال
تصویر جلال
شکوه
فرهنگ واژه فارسی سره