جدول جو
جدول جو

معنی جزیل - جستجوی لغت در جدول جو

جزیل
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، متوافر، معتدٌ به، درغیش، کثیر، عدیده، اورت، غزیر، خیلی، وافر، موفّر، موفور، بی اندازه، به غایت، مفرط
محکم، استوار
تصویری از جزیل
تصویر جزیل
فرهنگ فارسی عمید
جزیل
عظیم، استوار
تصویری از جزیل
تصویر جزیل
فرهنگ لغت هوشیار
جزیل
((جَ))
بسیار، فراوان، استوار، محکم
تصویری از جزیل
تصویر جزیل
فرهنگ فارسی معین
جزیل
بسیار، بی شمار، قابل ملاحظه، بزرگ، عظیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جلیل
تصویر جلیل
(پسرانه)
بلند مرتبه، بزرگوار، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هزیل
تصویر هزیل
لاغر، انسان یا حیوان باریک اندام و کم گوشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزیل
تصویر مزیل
زایل کننده، پاک کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلیل
تصویر جلیل
پردۀ روی کجاوه
فرهنگ فارسی عمید
مالیات سرانه که در قدیم دولت های اسلامی از مردم غیر مسلمان که اهل کتاب بودند و در ممالک اسلامی زندگی می کردند ( اهل ذمه) می گرفتند، گزیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمیل
تصویر جمیل
زیبا، خوشگل، کنایه از شایسته، خوب، نیکو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزیل
تصویر نزیل
مهمان، مهمان فرود آمده، طعام بابرکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلیل
تصویر جلیل
بزرگوار، کلان سال و محترم
فرهنگ فارسی عمید
(غُ زَیْ یِ)
مصغر غزال. غزال کوچک. رجوع به غزال شود:
غزیّلا لم تزل فی الغزل جائله
بنانه جولان الفکر فی الغزل.
محمد بن غالب رفاء اندلسی (از وفیات الاعیان چ تهران ج 2 ص 112)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پراکنده و متفرق شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پراکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). تفرق. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
آنکه میان هر دو ران وی دوری بود. (منتهی الارب). آنکه رانهایش از یکدیگر دور بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
بریل. درلغت نامۀ اسدی (ص 333) صورتی بدین گونه آمده و گویدکوهی است عظیم، و شاهد آن بیت ذیل است:
هر قطره ای ز جودت رودی است همچو جیحون
هر ذره ای ز حلمت کوهیست چون بزیّل.
رفیعی.
چنین کوهی را در اعلام جغرافیایی نیافتیم و البته ’بزیل ّ’ معجم البلدان یاقوت نیز نیست چه بریل کوه نیست و یاء هم خفیفه است نه مشدد. (یادداشت مؤلف). و نیز رجوع به بذیل شود
لغت نامه دهخدا
(غُ زَیْ یِ)
جدّ هبیره بن عبد یغوث. (منتهی الارب) جدّ مکشوح و دقیس، و نام مکشوح هبیره بن عبد یغوث است. (از تاج العروس). بطنی است از حمل از مراد. (از انساب سمعانی ورق 408 ب) رجوع به انساب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تزیل
تصویر تزیل
زدو دیدن، پراکنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزال
تصویر جزال
جمع جزل، هیزم ها هیمه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدیل
تصویر جدیل
افسار چرمی، ریسمان چرمی دوال، بر آویز (حمایل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلیل
تصویر جلیل
بزرگوار، بزرگ قدر، نامی از نامهای خدایتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمیل
تصویر جمیل
خوب، زیبا، نیکو، نیکو سیرت، پیه گداخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزیه
تصویر جزیه
خراج زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزیل
تصویر هزیل
لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزیل
تصویر نزیل
مهمان فرود آینده، ضیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزیل
تصویر مزیل
زداینده زایل کننده پاک کننده اثر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزیر
تصویر جزیر
فریزیده بریده موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزیه
تصویر جزیه
((جِ یِ))
خراجی که اهل کتاب سالانه به دولت اسلامی می پرداختند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جمیل
تصویر جمیل
((جَ))
زیبا، نیکو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلیل
تصویر جلیل
((جَ))
باشکوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزیل
تصویر مزیل
((مُ زِ))
زایل کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزیل
تصویر نزیل
((نَ))
فرود آمده یا مقیم، مهمان، طعام با برکت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزیل
تصویر هزیل
((هَ))
لاغر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلیل
تصویر جلیل
((جُ لَ))
پرده، پوشش مهد و کجاوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جزیه
تصویر جزیه
باژ، گزیه، گزیت
فرهنگ واژه فارسی سره