جدول جو
جدول جو

معنی جزنیکا - جستجوی لغت در جدول جو

جزنیکا
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیکا
تصویر نیکا
(دخترانه)
چه خوب است، خوشا، نام رودی در شمال ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مونیکا
تصویر مونیکا
(دخترانه)
مشاور
فرهنگ نامهای ایرانی
(اُ زُ)
یکی از نواحی قدیم ایطالیا در ساحل غربی شبه جزیره مزبور که قوم ازن در آنجا مسکن داشتند و پای تخت آن شهر سوئسا ارونکا بود که اکنون شهرسزا بجای آن بناشده است. چون مردم ازنیا از ساکنین بسیار قدیم ایطالیا بوده اند گاه شعرا مملکت مزبوررا نیز ازنیا خوانده اند. (لغت نامۀ تمدن قدیم)
لغت نامه دهخدا
(گِ رُ)
شهری است در اسپانیا (بیسکای) و 6400 تن سکنه دارد و شهر مشهوری است در تاریخ. بیزکای فردیناند و ایزابل دکاستل (کاستیلی) در آنجا برای احترام آزادی با سگها سوگند یادکردند. این شهر بوسیلۀ هواپیماهای آلمانی در موقع جنگ داخلی 1938 خراب شده است. رجوع به غرنیقه شود
لغت نامه دهخدا
بخ، (نصاب)، بسی نیک ! چه خوب ! (یادداشت مؤلف)، خوشا!، نعم ! (یادداشت مؤلف) : در خبر است از رسول علیه السلام که گفت: نعم الرغفان رغفان الشعیر ... گفت نیکا گرده هاء گرده هاء جوبود، (نوروزنامه از یادداشت مؤلف)،
خوب و خوش و زیبا و ظریف، (ناظم الاطباء)،
آنکه عروس و داماد را دست به دست دهد از بزرگان یکی از دو جانب، (یادداشت مؤلف) :
آن شب گردک نه نیکادست او
خوش امانت دادش اندر دست تو،
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گگپی. کشیش ارمنی که در مائۀ پنجم میلادی میزیسته و او را کتابی است موسوم به ((رد بر فرقه ها)) که میان سالهای 445 و 448 میلادی تألیف شده و در ضمن آن شرحی از عقاید ایرانیان آورده و آنها را رد کرده است، از جمله در باب فرقۀ زروانیه مفصلاً بحث کرده است. (خرده اوستا تألیف پورداود ص 93) (ایران باستان ص 1524 و 1525و 2610) (ایران در زمان ساسانیان ص 45 و 95 و 96)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهری است بر ساحل بحر قسطنطنیه ومماطر ازنیکیه در غایت جودت است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
به لغت زند و پازند، باد را گویند و به عربی ریح خوانند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، هزوارش زیگا، پهلوی وات، باد، (حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به زیقا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارنیکا
تصویر ارنیکا
فرانسوی زرده بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
برای تحقیر و توهین زن گویند: می خواهی آبروی چندین و چند ساله مرا به باد دهی ک زنیکه بی شرم ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنیکه
تصویر زنیکه
((زِ کِ))
زنکه، برای تحقیر و توهین زن گویند
فرهنگ فارسی معین
حبذا، خنکا، خوشا
متضاد: وای، بد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جندکا
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگ دان پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی
گنجشک
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو نر جوان تخمی
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو نر جوان، گوساله، صدای گوساله ی گمشده که با صوت خاصی گالش را فرا می
فرهنگ گویش مازندرانی
ته مانده ی پی آب شده
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو نر جوان اخته نشده ی قوی که از آن برای تخم کشی یا جنگ استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی
آشپزخانه، گوشه کنار، پستو، سوراخ سنبه، ظرف و ظروف، انواع ظروف
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو نر اخته نشده که کاری نیست و بیش از دو سال سن دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
جوجه مرغ، جوجه ی دو یا سه ماهه
فرهنگ گویش مازندرانی
جرقه ی آتش
فرهنگ گویش مازندرانی