- جزع
- فغان و زاری و ناله و اندوه گذرگاه دره، محله قوم گذرگاه دره، محله قوم بیتابی کردن، نا شکیبائی بیتابی کردن، نا شکیبائی
معنی جزع - جستجوی لغت در جدول جو
- جزع
- سنگی سیاه با خال های سفید، زرد و سرخ که در معدن عقیق پیدا می شود، مهرۀ یمانی، کنایه از چشم زیبا
- جزع
- اظهار حزن و دلتنگی، بی تابی، ناله وزاری، ناشکیبایی، ناشکیبایی کردن، بی تابی کردن
- جزع ((جَ زَ))
- بی تابی کردن، ناشکیبایی کردن
- جزع ((جَ یا جِ))
- مهره اسب یمانی آمیخته از دو رنگ سیاه و سفید
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اندک از زمال
ایز و چیز
رمن، فلنج، رایشگری، گروه، الفنج، چندگانه، روی هم
بادافره، سزا
نشتر زدن نیش زدن: دندان
زاری کننده، ناله کننده
باز داشتن و بزندان کردن، حبس کردن
حریص، آزمند
بیشرمی، روی گشادگی، چوز برهنگی، جامه کندن
رستاخیز، قیامت، گرد کردن، فراهم کردن
چهار پای کوچک
جمع جزیه، پارسی تازی گشته گزیت ها
ناشکیبا ایزگر -1 ناشکیبایی کردن بی تابی کردن، ناشکیبایی بی تابی. ناشکیبا جزع کننده
بخش، قسمت، عضو
امضا و تنفیذ کردن، سوگند بهره و نصیب، و قسمت بریدن، قطع کردن
عظیم، بزرگ، فراوان
سر بریدن حیوان پائین رفتن آب دریا و کم شدن آب پائین رفتن آب دریا و کم شدن آب
جانوریست شبیه بملخ و کوچکتر از آن که پیوست بانگ کند صرار چهره ریسک چرخه ریسک گوزده
بهره ونصیب بندگان بندگان
نا شکیبا و زاری کننده
مکافات سزای عمل کسی را دادن، پاداش پاداشن پاداشت، کیفر پادافره. یا جزاء (جزای) سیئه. پاداش بدی
هفتن برف دوشاب مفت می خوردیم - هریکی هفت هفت می خوردیم (جامی)
گرسنگی
تنۀ درخت، نون، تاپال
گرسنگی، گرسنه بودن، گرسنیا
مفرد جموع، جماعت، گروه، گروه مردم، در ریاضیات یکی از چهار عمل اصلی حساب که چند عدد را روی هم می نویسند و آن ها را به هم می افزایند،
قرار دادن دو یا چند چیز در کنار یکدیگر، گرد آوردن، فراهم آوردن، آسوده مثلاً حواس جمع،
در کنار یکدیگر، در دستور زبان علوم ادبی ویژگی کلمه ای که بر بیش از دو شخص یا دو چیز دلالت کند و علامت آن در فارسی «ان» و «ها» است مانند مردان، اسبان، دست ها، شمشیرها،
در ادبیات در فن بدیع آرایه ای که در آن شاعر دو چیز یا بیشتر را در یک صفت یا یک حالت جمع کند، برای مثال همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت / وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است (سعدی - ۳۵۱)
جمع کردن: جمع آوری کردن، فراهم آوردن، گرد کردن
جمع آوردن: جمع آوری کردن، فراهم آوردن، گرد کردن، جمع کردن
جمع بستن: در دستور زبان علوم ادبی کلمۀ مفرد را به صورت جمع درآوردن، در ریاضیات چند عدد را روی هم نوشتن و آن ها را به هم افزودن
جمع سالم: در دستور زبان عربی جمعی که در آن کلمۀ مفرد تغییر نکند و فقط علامت جمع به آن افزوده شود مانند مسلمون
جمع مکسر: جمعی که با تغییر شکل کلمه حاصل می شود نه با افزودن علامت های جمع مانند رجال (جمع رجل) و رسل (جمع رسول)
جمع غیرسالم: جمع مکسر، جمعی که با تغییر شکل کلمه حاصل می شود نه با افزودن علامت های جمع مانند رجال (جمع رجل) و رسل (جمع رسول)
جمع و تفریق: در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر دو یا چند چیز را مشمول حکم واحد قرار دهد آنگاه با ذکر صفات متمایز میان آن ها جدایی قائل شود، برای مثال منم امروز و تو انگشت نمای زن و مرد / من به شیرین سخنی، تو به نکویی مشهور (سعدی۲ - ۴۵۴)
قرار دادن دو یا چند چیز در کنار یکدیگر، گرد آوردن، فراهم آوردن، آسوده مثلاً حواس جمع،
در کنار یکدیگر، در دستور زبان علوم ادبی ویژگی کلمه ای که بر بیش از دو شخص یا دو چیز دلالت کند و علامت آن در فارسی «ان» و «ها» است مانند مردان، اسبان، دست ها، شمشیرها،
در ادبیات در فن بدیع آرایه ای که در آن شاعر دو چیز یا بیشتر را در یک صفت یا یک حالت جمع کند،
جمع کردن: جمع آوری کردن، فراهم آوردن، گرد کردن
جمع آوردن: جمع آوری کردن، فراهم آوردن، گرد کردن، جمع کردن
جمع بستن: در دستور زبان علوم ادبی کلمۀ مفرد را به صورت جمع درآوردن، در ریاضیات چند عدد را روی هم نوشتن و آن ها را به هم افزودن
جمع سالم: در دستور زبان عربی جمعی که در آن کلمۀ مفرد تغییر نکند و فقط علامت جمع به آن افزوده شود مانند مسلمون
جمع مکسر: جمعی که با تغییر شکل کلمه حاصل می شود نه با افزودن علامت های جمع مانند رجال (جمع رجل) و رسل (جمع رسول)
جمع غیرسالم: جمع مکسر، جمعی که با تغییر شکل کلمه حاصل می شود نه با افزودن علامت های جمع مانند رجال (جمع رجل) و رسل (جمع رسول)
جمع و تفریق: در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر دو یا چند چیز را مشمول حکم واحد قرار دهد آنگاه با ذکر صفات متمایز میان آن ها جدایی قائل شود، برای مثال منم امروز و تو انگشت نمای زن و مرد / من به شیرین سخنی، تو به نکویی مشهور (سعدی۲ - ۴۵۴)
مجازات بدی، کیفر، پاداش نیکی، مزد
ترس، بیم، هراس، ناله و زاری، فریاد
فزع اکبر: ترس و بیم روز قیامت
فزع اکبر: ترس و بیم روز قیامت