- جزاو
- غیر او، باستثنای او
معنی جزاو - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع جزل، هیزم ها هیمه ها
ماهی گیر، صیاد
نا شکیبا و زاری کننده
وقت درو و فریز
پاداش، سزا، عوض نیکی یا بدی، بخشیدن، یافتن، سزا کیفر پاداش دانسته که در پارسی کیفر با پاداش برابر نیست پاداش پاسخ کار نیک است و کیفر پاسخ کاربد شیان پاد افراه پاد افراس، جمع جزیه، پارسی تازی گشته گزیت ها -1 مکافات سزای عمل کسی را دادن، پاداش پاداشن پاداشت، کیفر پادافره. یا جزاء (جزای) سیئه. پاداش بدی
قصاب، آنکه گاو و گوسفند و مانند آن ها را می کشد، گوشت فروش
بادافره، سزا
قوی و زیر دست و پر زور را گویند
بخش، قسمت، عضو
مکافات سزای عمل کسی را دادن، پاداش پاداشن پاداشت، کیفر پادافره. یا جزاء (جزای) سیئه. پاداش بدی
مجازات بدی، کیفر، پاداش نیکی، مزد
قوی، نیرومند، توانا، زبردست، استاد، برای مثال اشک می راند او که ای هندوی زاو / شیر را کردی اسیر دمّ گاو (مولوی - ۱۰۲۸) ، زو، شکاف، رخنه، درۀ کوه، برای مثال وز آنجا کشیدن سوی زاو کوه / برآن کوه البرز بردن گروه (فردوسی۴ - ۲۴۵)
قوی، نیرومند
شکاف، رخنه، دره کوه
جزء، جزوه