- جره
- هیئت کشیدن کوزه بزرگ دسته دار دلیری
معنی جره - جستجوی لغت در جدول جو
- جره
- کوزۀ سفالی بزرگ و دسته دار، سبو
دام، تله
- جره
- جانور نر به ویژه پرنده، جلد، چابک
از سازهای موسیقی شبیه تار،برای مثال مغنی، برآن جرۀ جان نواز / بر آهنگ ما نالۀ نو بساز (نظامی۶ - ۱۱۵۷)
- جره ((جُ رِ))
- نوجوان
- جره ((جُ رِّ))
- جنس نر جانوران از هر نوع، باز نر
- جره ((جَ رِّ))
- دام برای شکار آهو و غیره، خرمهره، سبو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جانب و کرانه
شتاب و رو و شادمان
آشکار گشت آشکار گشتن
درخش
بچه گوسفند تا قبل ازشش ماهگی آراسته ونیکو آراسته ونیکو
هر یک از دو قطعه استخوان که حفره های دندانی در آن جای دارند فک یاآرواره زبرین فک اعلی یاآرواره زیرین. فک اسفل
جر دهنده، کسره دهنده
مقام، مکان، شوکت
بدن، تن، کالبد، تنه، قامت، پیکر
جامه گشاد و بلند که روی جامه های دیگر بتن کنند
گیاهی از تیره قرنفلیان که در مناطق معتدل آسیا و اروپا میروید جبرو اولسطیون
ترکی کلکی
گروه، بیشمار
مادر پدر، مادر مادر یافتن، درک کردن ساحل دریای مکه
تاج، افسر
آبجو
پیمان روغن
سینه درد، سرفه خشک
سبد و بمعنی گره ریسمان
یک تکه آتش
پارسی تازی گشته چرخ
زخم زدن، بد گفتن، خسته کردن، بدن را با اسلحه دریدن
بی آرام و جنبنده
گری
وظیفه، نفقه
کودکی دختران بهادر، بیباک، دلاور، شجاع، دلیر
قطع کردن، بریدن جرم دود و جزآن، ثقل آب و روغن گرفته هر چیز، دود چسبنده برته سیگار و دسته چپق