- جرف
- مال فراوان اعم از چهار پایان و زر و سیم کنج دهن
معنی جرف - جستجوی لغت در جدول جو
- جرف
- کنارۀ رودخانه که به وسیلۀ آب کنده شده باشد، آبکند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کلان شتر، درنده شیر
سخن، بندواژه، وات، واج
ریشه بن
پناه، سایه، سوی زی
روانی اشک، روان شدن آب روانی
آوند
سوی، سو
گردانش، به کارگیری
آبرو، بزرگ منشی، پیره ها، نزدیک به
قره قروت
دانه های سفید مانند پنبه که در سرمای زمستان از آسمان بزمین آید
حرکت دادن، جنبانیدن
برجهیدن، پیش در آمدن
زن بدکاره
ستور میری، زمین کن، مرگا مرگ (طاعون) زمین کن سیل جارف، مرگ و میر مرگامگی
بر خود بالیدن خود خواهی
علمی است که در آن بحث می شود از حرف، از آن حیث که بنا مستقل بدلالت است و آنرا علم حروف نیز نامند و علم تکسیر هم میگویند
بریدن، راندن با پارو، بارش برف
سفیه و خودسر و بیباک، فرومایه و احمق
میل کردن، ظلم کردن، ستم کردن
پارسی تازی گشته چرخ
زخم زدن، بد گفتن، خسته کردن، بدن را با اسلحه دریدن
بی آرام و جنبنده
گری
سیلی که همه چیز را ببرد
وظیفه، نفقه
کودکی دختران بهادر، بیباک، دلاور، شجاع، دلیر
هیئت کشیدن کوزه بزرگ دسته دار دلیری
قطع کردن، بریدن جرم دود و جزآن، ثقل آب و روغن گرفته هر چیز، دود چسبنده برته سیگار و دسته چپق
زمین سخت و سنگلاخ
صحرا، بیابان مجلس، گروه