جدول جو
جدول جو

معنی جرشا - جستجوی لغت در جدول جو

جرشا
یکی از القاب ملوک و شاهان قدیم تبرستان، فرمانروای کوهستان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارشا
تصویر ارشا
(دخترانه)
از نام های ایران باستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رشا
تصویر رشا
(دخترانه و پسرانه)
آهوبره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خرشا
تصویر خرشا
(دخترانه)
خورشید، آفتاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر خراد از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
حالتی در معده که به واسطۀ زیاد شدن ترشحات اسیدی در اثر پرخوری یا علت دیگر پیدا می شود و انسان در پشت جناغ سینه احساس سوزش و ترش شدگی می کند و گاه مواد اسیدی از معده به مری برمی گردد، بدی گوارش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشا
تصویر رشا
ریسمان، رشتۀ بلند کلفتی که از پشم یا پنبه تابیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرا
تصویر جرا
نفقه، وظیفه، مواجب، مستمری، برای مثال گفت شاهنشه جرایش کم کنید / ور بجنگد نامش از خط برزنید (مولوی - ۵۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جربا
تصویر جربا
آسمان، فضای بی پایان و نیلگون که بالای سر ما دیده می شود، رنگ آبی آن رنگ هوایی است که کرۀ زمین را احاطه کرده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارشا
تصویر ارشا
رشوه دادن
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
رشاء. بند دلو. رسن دلو. ج، ارشیه. (یادداشت مؤلف). رسن. (غیاث اللغات). رجوع به رشاء شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
رشاء. منزل دوم قمر. (یادداشت مؤلف). گروهی این منزل بیست وهشتم (بطن الحوت) را رشا نام کرده اند... و به رسن تشبیه کنند. (التفهیم). منزل بیست وهشتم از منازل قمر و آن چند ستارۀ خرد است مسلسل مانند رسن. (غیاث اللغات) :
خاتون رشا ز ناقه داری
با بطن الحوت در عماری.
نظامی.
و رجوع به رشاء شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
قهر و غضب. (آنندراج). تندی و غضب و تهور. غرش. غرشی:
به لطف طبع باید لطف گفتار
مکن غرشا دل کس را میازار (!).
؟ (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
یکی از نامهای خورشید است. (برهان قاطع). بلغت زند و پازند، خورشید و آفتاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حرثا (با ثاء مثلثه). حرشاء. حرشانه. خردل بری. قجی. نباتیست همچون سپندان. (مهذب الاسماء). خردل البر. حریشه. ظفرقطورا. نبات شعری ینبت فی الارض الحرشاء الجبلیه. (ابن البیطار). ایهقان. جرجیر بری
لغت نامه دهخدا
یکی از اجداد کسانی که به بابل مراجعت نمودند. (عزرا 2:52 نحمیا 7:54) (قاموس کتاب مقدس ص 315)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرشا
تصویر مرشا
گزنده: جانور، پر گیاه: زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرشا
تصویر کرشا
مونث اکرش شکم گنده: زن، پای گوشتالود، زهدان بزرگ، آوند شکمدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترشا
تصویر ترشا
ریسمان دول (دلو)، بدی گوارش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرشا
تصویر خرشا
پوست مار، تهی، گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرشا
تصویر حرشا
سپندان، زبر پوست خردل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرشف
تصویر جرشف
هجو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریا
تصویر جریا
روش، عادت، خو، طبیعت
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمان، رشته رشته های گیاهی، ریسمان دول ریسمان رسن (مطلقا)، ریسمان دلو (خصوصا)، رشته مانندی نهال کدو و خیار و مانند آنها را که بدان بر درختی بر آید جمع ارشیه، ریسمان رسن (مطلقا)، رشته مانندی نهال کدو و خیار و مانند آنها را که بدان بر درختی بر آید جمع ارشیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جشا
تصویر جشا
آروغ، به جنبش در آمدن دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرا
تصویر جرا
وظیفه، نفقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برشا
تصویر برشا
مردم گروزه، پرگیاه
فرهنگ لغت هوشیار
دول را ریسمان بستن (دول دلو تازی شده)، پاره دادن پارک دادن (پارک رشوه)، شیردادن رشوه دادن پول دادن یا هدیه دادن بکسی برای اجرای منظوری خاص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترشا
تصویر ترشا
((تُ))
سوزشی که بر اثر ترشح اسید معده در مری و ناحیه سینه احساس می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جرا
تصویر جرا
((جِ))
راتبه، وظیفه جنسی، اجرا، جیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جرا
تصویر جرا
((جَ))
نفقه، آن چه بدان معاش گذرانند، اخراجات
فرهنگ فارسی معین
جایی که آشغال بریزند، کثیف
فرهنگ گویش مازندرانی
کثافت، آشغال، خاک روبه، شلوغ، سفت و به هم چسبیده و خمیر شدن نان یا پلو
فرهنگ گویش مازندرانی