جدول جو
جدول جو

معنی جرذ - جستجوی لغت در جدول جو

جرذ
موش صحرائی
تصویری از جرذ
تصویر جرذ
فرهنگ لغت هوشیار
جرذ
((جُ رِ))
نوعی موش صحرایی، جمع جرذان
تصویری از جرذ
تصویر جرذ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جرح
تصویر جرح
زخم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جذر
تصویر جذر
مکند
فرهنگ واژه فارسی سره
بن آسال (اصل)، ریشه زبانزدی در دانش همار (حساب) بن پایه ریشه، سیم جلب که بپادشاه دهند، عددی که در نفس خود ضرب شود (حاصل ضرب در مجذور گویند) مثلا عدد سه جذر عدد نه است و عدد چهار جذر شانزده و نه و شانزده مجذور سه و چهار. یا جذر اصم. جذر هر عددی که چون آنرا مجذور فرض کنند برای آن جذر سالم پیدا نشود چنانکه عدد ده که جذر تقریبی دارد نه حقیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرخ
تصویر جرخ
پارسی تازی گشته چرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرح
تصویر جرح
زخم زدن، بد گفتن، خسته کردن، بدن را با اسلحه دریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرج
تصویر جرج
بی آرام و جنبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرب
تصویر جرب
گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرا
تصویر جرا
وظیفه، نفقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جری
تصویر جری
کودکی دختران بهادر، بیباک، دلاور، شجاع، دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جره
تصویر جره
هیئت کشیدن کوزه بزرگ دسته دار دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
قطع کردن، بریدن جرم دود و جزآن، ثقل آب و روغن گرفته هر چیز، دود چسبنده برته سیگار و دسته چپق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرل
تصویر جرل
زمین سخت و سنگلاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرگ
تصویر جرگ
صحرا، بیابان مجلس، گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرک
تصویر جرک
دشت صحرا بیابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرق
تصویر جرق
پارسی تازی گشته جره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرف
تصویر جرف
مال فراوان اعم از چهار پایان و زر و سیم کنج دهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرع
تصویر جرع
هفتن برف دوشاب مفت می خوردیم - هریکی هفت هفت می خوردیم (جامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرض
تصویر جرض
گلوگیر، خدو خورد فرو خوردن آب دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرس
تصویر جرس
آواز نرم وآهسته زنگی که بر گردن چهار پایان می بندند، زنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرز
تصویر جرز
دیوار عمود از آهن یا نقره زمین بایر سال قحط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرد
تصویر جرد
زخمدار، مجروح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرد
تصویر جرد
تخت پادشاهی، برای مثال ز زرّ پخته یکی جرد ساختند او را / چو کوه آتش و گوهر بر او به جای شرر (فرخی - ۷۰)
هوبره، پرنده ای وحشی حلال گوشت و بزرگ تر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زرد رنگ و خالدار، حباری، چرز، جرز، ابره، تودره، شاست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرا
تصویر جرا
نفقه، وظیفه، مواجب، مستمری، برای مثال گفت شاهنشه جرایش کم کنید / ور بجنگد نامش از خط برزنید (مولوی - ۵۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرس
تصویر جرس
زنگ، به ویژه زنگی که بر گردن چهارپایان می بستند
چرس، بند و زندان
برای مثال کاروان رفت و تو در راه کمینگاه به خواب / وه که بس بی خبر از این همه بانگ جرسی (حافظ - ۹۰۸)
شکنجه، آزار، فشار، چرخشت، آنچه درویشان و گدایان از دریوزگی و گدایی جمع کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جره
تصویر جره
کوزۀ سفالی بزرگ و دسته دار، سبو
دام، تله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرم
تصویر جرم
ماده ای که بر روی سطوح رسوب می کند، در علم فیزیک مقدار مادۀ موجود در یک جسم، شکل مادی حیوان یا چیز دیگر، جسم، هر یک از کرات آسمانی، برای مثال جرم ماه از اشارت جدّش / هم به دو نیم گشت، هم یک لخت (انوری - ۵۲۴)
ستاره، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، ستار، کوکبه، اختر، تارا، نجم، نیّر، نجمه، کوکب، استاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جره
تصویر جره
جانور نر به ویژه پرنده، جلد، چابک
از سازهای موسیقی شبیه تار، برای مثال مغنی، برآن جرۀ جان نواز / بر آهنگ ما نالۀ نو بساز (نظامی۶ - ۱۱۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرف
تصویر جرف
کنارۀ رودخانه که به وسیلۀ آب کنده شده باشد، آبکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرب
تصویر جرب
نوعی بیماری پوستی واگیردار که باعث سوزش و خارش پوست بدن و پیدا شدن جوش های بسیار ریز روی پوست می شود، انگل آن در زیر پوست بدن سوراخ هایی ایجاد می کند، گر، گال، گری، اندروب، اندوب، انروب، پریون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرز
تصویر جرز
هوبره، پرنده ای وحشی حلال گوشت و بزرگ تر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زرد رنگ و خالدار، حباری، چرز، جرد، ابره، تودره، شاست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرح
تصویر جرح
زخم، در علم حقوق باطل کردن شهادت، رد کردن گواهی گواهان، بد گفتن، عیب
جرح و تعدیل: کنایه از حذف و اصلاح پاره ای از کلمات و مطالب نوشته ای برای معتدل ساختن آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرگ
تصویر جرگ
تعدادی از افراد یا اشیا، دسته، گروه، حلقه، محفل، نرگه، نرگ، جرگهبرای مثال قابل اهل دل و لایق الفت نبود / جرگ و نرگی که در او شور محبت نبود (میرنجات - لغتنامه - جرگ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرا
تصویر جرا
((جِ))
راتبه، وظیفه جنسی، اجرا، جیره
فرهنگ فارسی معین