سریشم، ماده ای چسبناک که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی حیوانات از قبیل گاو و ماهی به دست می آید که پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره می شود و در نجاری برای چسباندن چوب و تخته به کار می رود
سریشم، ماده ای چسبناک که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی حیوانات از قبیل گاو و ماهی به دست می آید که پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره می شود و در نجاری برای چسباندن چوب و تخته به کار می رود
سحر ساحر شخص بی خیر و منفعت بت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، آیبک، ایبک، طاغوت، بغ، صنم، فغ، شمسه، وثن، ژون، بد
سِحر ساحر شخص بی خیر و منفعت بُت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، آیبَک، ایبَک، طاغوت، بَغ، صَنَم، فَغ، شَمسِه، وَثَن، ژون، بُد
بروت و سبیل که موی پشت لب است. (برهان). موی پشت لب. (انجمن آرا). موی لب. (شرفنامه). ریش. (الفاظ الادویه) : ریش و سبلت همی خضاب کنی خویشتن را همی عذاب کنی. رودکی. سبلت چو کن مرغ کن و کفت برآور بنمای بسلطان کمر ساده و ایزار. حقیقی. هر آن شمعی که ایزد برفروزد هر آن کس پف کند سبلت بسوزد. بوشکور. گفت من نیز گیرم اندر کون سبلت و ریش و موی و لنج ترا. عماره. ریش چون یوکانا سبلت چون سوهانا سر بینیش چو بورانی باتنگانا. ابوالعباس. رویت ز در خنده و سبلت ز در تیز گردن ز در سیلی و پهلو ز در لت. لبیبی. رخ او چون رخ آن زاهد محرابی بر رخش بر، اثر سبلت سقلابی. منوچهری. جاهلان را جاه نیست از سبلت پشت دروغ مار مهره جوی نادان نیست دور از زهر مار. سنائی. باد در سبلت نااهل مدم گرچه نااهل خریدار دم است. خاقانی. گفت آن دنبه که هر صبحی بدان چرب میکردی لبان و سبلتان. مولوی. هر کسی پس سبلت تو برکند عذر آرد خویش را مضطر کند. مولوی. گویی پسرم گوی هنر برد ز اقران بر سبلت اقرانش اگر برد و اگر ماند. سعدی (گلستان). - سبلت پرباد شدن، متکبر شدن. هوا برداشتن: چون بنوبت میدهند این دولتت از چه شدپرباد آخر سبلتت. مولوی. - سبلت بر گوش کسی نهادن،تکبر فروختن: آنکه سبلت می نهد بر گوش مردم چشم دار تا بدست مرگ چون درماندۀ سبلت کن است. شهاب الدین احمد سمرقندی. - سبلت کن، کسی که در بحر تفکر فروشده و در کار خویش درمانده شده باشد: آنکه دهد ریش بسبلت کنان کی رهد از یاری سبلت زنان. میرخسرو (ازآنندراج). شیر بسم بوس براق جنان از بن دندان شده سبلت کنان. میرخسرو (ازآنندراج). آنکه سبلت می نهد بر گوش مردم چشم دار تا بدست مرگ چون درماندۀ سبلت کن است. شهاب الدین احمد سمرقندی
بروت و سبیل که موی پشت لب است. (برهان). موی پشت لب. (انجمن آرا). موی لب. (شرفنامه). ریش. (الفاظ الادویه) : ریش و سبلت همی خضاب کنی خویشتن را همی عذاب کنی. رودکی. سبلت چو کن مرغ کن و کفت برآور بنمای بسلطان کمر ساده و ایزار. حقیقی. هر آن شمعی که ایزد برفروزد هر آن کس پف کند سبلت بسوزد. بوشکور. گفت من نیز گیرم اندر کون سبلت و ریش و موی و لنج ترا. عماره. ریش چون یوکانا سبلت چون سوهانا سر بینیش چو بورانی باتنگانا. ابوالعباس. رویت ز درِ خنده و سبلت ز درِ تیز گردن ز درِ سیلی و پهلو ز درِ لت. لبیبی. رخ او چون رخ آن زاهد محرابی بر رخش بر، اثر سبلت سقلابی. منوچهری. جاهلان را جاه نیست از سبلت پشت دروغ مار مهره جوی نادان نیست دور از زهر مار. سنائی. باد در سبلت نااهل مدم گرچه نااهل خریدار دم است. خاقانی. گفت آن دنبه که هر صبحی بدان چرب میکردی لبان و سبلتان. مولوی. هر کسی پس سبلت تو برکند عذر آرد خویش را مضطر کند. مولوی. گویی پسرم گوی هنر برد ز اقران بر سبلت اقرانش اگر برد و اگر ماند. سعدی (گلستان). - سبلت پرباد شدن، متکبر شدن. هوا برداشتن: چون بنوبت میدهند این دولتت از چه شدپرباد آخر سبلتت. مولوی. - سبلت بر گوش کسی نهادن،تکبر فروختن: آنکه سبلت می نهد بر گوش مردم چشم دار تا بدست مرگ چون درماندۀ سبلت کن است. شهاب الدین احمد سمرقندی. - سبلت کن، کسی که در بحر تفکر فروشده و در کار خویش درمانده شده باشد: آنکه دهد ریش بسبلت کنان کی رهد از یاری سبلت زنان. میرخسرو (ازآنندراج). شیر بسم بوس براق جنان از بن دندان شده سبلت کنان. میرخسرو (ازآنندراج). آنکه سبلت می نهد بر گوش مردم چشم دار تا بدست مرگ چون درماندۀ سبلت کن است. شهاب الدین احمد سمرقندی
طائریست سوزان پر، اگر یک پر آن بر پرهای دیگر پرندگان افتد بسوزاند آنها را. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان). آتش بال. و رجوع به بلح شود، گشادگی میان دو ابرو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، روشن و از آن جمله است که گویند ’لیلهالقدر بلجه’. (از منتهی الارب). بلجه. و رجوع به بلجه شود، آنچه پشت عارض است تا گوش، که مویی بر آن نروید. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
طائریست سوزان پر، اگر یک پر آن بر پرهای دیگر پرندگان افتد بسوزاند آنها را. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان). آتش بال. و رجوع به بُلح شود، گشادگی میان دو ابرو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، روشن و از آن جمله است که گویند ’لیلهالقدر بلجه’. (از منتهی الارب). بَلجه. و رجوع به بَلجه شود، آنچه پشت عارض است تا گوش، که مویی بر آن نروید. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
بریده گردیدن. بریده گردیدن از کلام. (از منتهی الارب). بریده شدن. (تاج المصادر بیهقی). قطع شدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به بلت شود بریدن. (از منتهی الارب) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). قطع کردن. (از اقرب الموارد).
بریده گردیدن. بریده گردیدن از کلام. (از منتهی الارب). بریده شدن. (تاج المصادر بیهقی). قطع شدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به بَلْت شود بریدن. (از منتهی الارب) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). قطع کردن. (از اقرب الموارد).
رند زبانزد مردم کوچه پارسی بزرگ است (برای مونث یا جمع آید)، یا اسماو ه (اسماوه) و عمت نعماء ه (نعماوه)، بزرگ باد نامهای او و همگنان را شامل باد نعمتهای او: ... . و در آن مواضع که بروزگار پادشاهان گذشته ملک الملوک را - جلت اسماوه و عمت نعماوه - ناسزا می گفتند امروزه همواره عبادت می کنند. یا جل عظمته. در محکم تنزیل فرماید
رند زبانزد مردم کوچه پارسی بزرگ است (برای مونث یا جمع آید)، یا اسماو ه (اسماوه) و عمت نعماء ه (نعماوه)، بزرگ باد نامهای او و همگنان را شامل باد نعمتهای او: ... . و در آن مواضع که بروزگار پادشاهان گذشته ملک الملوک را - جلت اسماوه و عمت نعماوه - ناسزا می گفتند امروزه همواره عبادت می کنند. یا جل عظمته. در محکم تنزیل فرماید
بروت نبینی جز هوای خویش قوتم به جز بادی نیابی در بروتم (نظامی)، مغاکچه زیر لب، سر ریش که بر سینه افتد، موی سینه، کاسبرگ در گیاهان موی پشت لب سبیل بروت. توضیح در عربی سبله بر وزن ثمره آمده ولی در شعر فارسی بسکون دوم استعمال شده
بروت نبینی جز هوای خویش قوتم به جز بادی نیابی در بروتم (نظامی)، مغاکچه زیر لب، سر ریش که بر سینه افتد، موی سینه، کاسبرگ در گیاهان موی پشت لب سبیل بروت. توضیح در عربی سبله بر وزن ثمره آمده ولی در شعر فارسی بسکون دوم استعمال شده