- جبل
- آفریدن، خلق کردن کوه، آنچه از زمین بلند شود و بزرگ و طویل باشد
معنی جبل - جستجوی لغت در جدول جو
- جبل
- کوه، برآمدگی بزرگ در زمین که از خاک و سنگ فراوان تشکیل یافته و نسبت به زمین اطرافش بسیار بلند باشد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سرشتی نهادی کوهی پژمی طبیعی ذاتی اصلی فطری
سرشت، نیکو بافت
خلقت، سرشت
طبیعت، سرشت، اصل، فطرت، سیرت، قوه، نیرو
کوهی، کوهستانی
طبیعی، فطری، ذاتی
کوهنورد: به کوه رونده
جبرآهنگ زردخار
جبرآهنگ زردخار
جلبهنگ، تخم گیاه زردخار که برگ هایی شبیه برگ لوبیا دارد و بیخ آن را تربد زرد می گویند، جبلاهنگ
جلبهنگ، تخم گیاه زردخار که برگ هایی شبیه برگ لوبیا دارد و بیخ آن را تربد زرد می گویند، جبلهنگ
گفتاورد
نادانستگی، نادانی
بازداشت، ترفندگر، کشیدن، گرفتن، واکش، فراخوانی
برساخت، روسازی
اشتران تک ندارد مخفف ابوالقاسم و ابوالفضل و مانند آنها (قس: بلقاسم و بلفضل در نوشته های پیشینیان و در تداول عوام امل مخفف ام البنین و جز آن)، نره احلیل کیر. نامی است جمله اشتران را اشتران بیش از دو (جمع بی مفرد یا اسم جنس به اعتبار وضع نه استعمال)، ابر حامل باران
بجول
بابل
خشکیده شدن
درخت راج
سرگین
مرضی باشد از امراض چشم و آن مویی است که در درون پک چشم بر میاید و پرده ای را نیز گویند که در چشم بهم رسد رد کردن چیزی به کسی در راه خدا، دشنام دادن، ناسزا گفتن، باران که از ابر بر آمده و تا زمین نرسیده باشد، دشنام
عقل، عزم و آهنگ
جمع جبل، کوه ها جمع جبل کوهها
بد دل
آفتاب پرست از جانوران، سرگین گردان، کبت (زنبور عسل)، مشک ستبر
جامه گشاد و بلند که روی جامه های دیگر بتن کنند
هراس خزرک بزدلی خرزهره ترس کم دلی بد دلی
موی ستردن
افسرده، ترسو