جدول جو
جدول جو

معنی جبل - جستجوی لغت در جدول جو

جبل
کوه، برآمدگی بزرگ در زمین که از خاک و سنگ فراوان تشکیل یافته و نسبت به زمین اطرافش بسیار بلند باشد
تصویری از جبل
تصویر جبل
فرهنگ فارسی عمید
جبل
آفریدن، خلق کردن کوه، آنچه از زمین بلند شود و بزرگ و طویل باشد
تصویری از جبل
تصویر جبل
فرهنگ لغت هوشیار
جبل
کتل، کوه، کوهپایه، کوه زار، کوهستان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جبلی
تصویر جبلی
کوهی، کوهستانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جبلهنگ
تصویر جبلهنگ
جلبهنگ، تخم گیاه زردخار که برگ هایی شبیه برگ لوبیا دارد و بیخ آن را تربد زرد می گویند، جبلاهنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جبلاهنگ
تصویر جبلاهنگ
جلبهنگ، تخم گیاه زردخار که برگ هایی شبیه برگ لوبیا دارد و بیخ آن را تربد زرد می گویند، جبلهنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جبلت
تصویر جبلت
طبیعت، سرشت، اصل، فطرت، سیرت، قوه، نیرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جبلی
تصویر جبلی
طبیعی، فطری، ذاتی
فرهنگ فارسی عمید
(ذُ بُ)
یوم ذجبل، نام جنگی است میان مردم بصره و خوارج. (میدانی). شاید این کلمه محرف دجیل یا چیز دیگر باشد
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بکوه درآمدن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داخل شدن در کوه. (شرح قاموس) ، جمع شدن خاک. (از قطر المحیط) ، تمام گرفتن آنچه نزد کسی بود. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
جمع واژۀ جبل
لغت نامه دهخدا
(جَ بَ لُلْ عُ)
کوهی به اسپانیا
لغت نامه دهخدا
تنگه ای بین اسپانیا و مراکش و بندر آن الزقاق است (دمشقی)
لغت نامه دهخدا
اشتران تک ندارد مخفف ابوالقاسم و ابوالفضل و مانند آنها (قس: بلقاسم و بلفضل در نوشته های پیشینیان و در تداول عوام امل مخفف ام البنین و جز آن)، نره احلیل کیر. نامی است جمله اشتران را اشتران بیش از دو (جمع بی مفرد یا اسم جنس به اعتبار وضع نه استعمال)، ابر حامل باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجل
تصویر بجل
بجول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبلاهنگ
تصویر جبلاهنگ
جبرآهنگ زردخار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببل
تصویر ببل
بابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبل
تصویر ذبل
خشکیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبلهنگ
تصویر جبلهنگ
جبرآهنگ زردخار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربل
تصویر ربل
درخت راج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبلی
تصویر جبلی
سرشتی نهادی کوهی پژمی طبیعی ذاتی اصلی فطری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبله
تصویر جبله
سرشت، نیکو بافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبلت
تصویر جبلت
خلقت، سرشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبلت
تصویر جبلت
((ج بِ لَُ))
نهاد، سرشت، منش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جبلی
تصویر جبلی
((جِ بِ لِّ))
ذاتی، فطری، غریزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلب
تصویر جلب
بازداشت، ترفندگر، کشیدن، گرفتن، واکش، فراخوانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جعل
تصویر جعل
برساخت، روسازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جدل
تصویر جدل
گفتاورد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جهل
تصویر جهل
نادانستگی، نادانی
فرهنگ واژه فارسی سره
اصلی، ذاتی، طبیعی، غریزی، فطری، نهادین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خصلت، خو، ذات، سرشت، غریزه، فطرت، نهاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرز و چابک، حیوان چموش
فرهنگ گویش مازندرانی
بیشعورانه، به طور غریزی
دیکشنری اردو به فارسی
غریزی
دیکشنری اردو به فارسی
غریزه
دیکشنری اردو به فارسی