- جاگیر
- آنچه جایی را اشغال کند جای گیر متحیز، شاغل. جا گرفتن، تاثیر کردن، موثر شدن، بدل نشستن، املایی از (جای گیر)
معنی جاگیر - جستجوی لغت در جدول جو
- جاگیر
- جای گیر، پرحجم، جاگیر، کسی یا چیزی که در جایی قرار گرفته و جای خود را محکم کرده باشد، پذیرفته، مورد قبول، مؤثر، جانشین
- جاگیر
- آن چه جایی را اشغال کند، شاغل
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
هر چیز که پایه آن گیر کند
متمکن، جای گیرنده، استوار
جمع جمهور. توده ها گروه ها، جمهوریها
ویژگی بیماری که از یکی به دیگری سرایت می کند
سرایت کننده، ساری، مسری
((حامص))
فرهنگ فارسی معین
سرایت، (دسته عزاداری) تکرار جمع مصراع یابیت ترجیع را، ورزشی است پهلوانان را در گود زورخانه که یک به یک دست بر دیوار نهند و به جانب همان دست بر سینه زور کنند تا سینه برآمده پهن شود، ورزشکار پس از آن که از سنگ گرفتن خسته شد و دیگر
آنچه پا به آن گیر کند، کنایه از آنچه انسان به آن پابند شود، کنایه از پای بند، مقید
ستمکار جور کننده ظالم، آنکه از راه حق براه باطل میل کند گشته از راه، گرمی دل از گرسنگی و خشم، کسی که بدون رعایت قوانین موضوعه شیعه قدرت را بدست گیرد یا کسی که از چنین شخصی قبول شغلی کند، جمع جائرون
جور کننده، املای دیگر واژۀ جائر، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جفاجو، جفاگر، دژآگاه، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر