- جاهد (پسرانه)
- کوشا، ساعی
معنی جاهد - جستجوی لغت در جدول جو
- جاهد
- آرزومند، طعام، کوشنده
- جاهد
- جهد کننده، کوشش کننده، کوشنده، کوشا
- جاهد ((هِ))
- جهد کننده، کوشا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کسی که با دشمن جنگ کند
کوشش کننده
کوشش کننده
کارزار کننده با دشمنان در راه خدا
نادان، ناآگاه
سنگ شده
پارسا
گواه
آنکه چیزی را ترک گوید و از آن اعراض کند پارسا، پرهیزگار
انکار کننده
یخ بسته، افسرده
ویران
نادان، احمق
شاهراه
شتاب و رو و شادمان
قصدی که بسوی دشمن کنند برای حرب او، کارزار کردن با دشمنان در راه خدا زمین سخت و بی گیاه زمین سخت و بی گیاه
مشاهده کننده، حاضر، نگاه کننده
نادان، نابخرد، بی سواد
جنگ کردن در راه دین حق، مبارزه، کوشش کردن
جهاد اصغر: مقابل جهاد اکبر، جنگ در راه دین
جهاد اکبر: مقابل جهاد اصغر، جهاد یا جنگ با نفس و ریاضت برای تزکیۀ نفس
جهاد اصغر: مقابل جهاد اکبر، جنگ در راه دین
جهاد اکبر: مقابل جهاد اصغر، جهاد یا جنگ با نفس و ریاضت برای تزکیۀ نفس
انکار کننده، کسی که با علم، حق کسی را انکار می کند
راه وسیع و بزرگ، شاهراه، راه وسیع عمومی در خارج شهر
مفرد شهود، در علم حقوق کسی که در دادگاه دربارۀ موضوع مورد بحث شهادت می دهد، کسی که امری یا واقعه ای را به چشم خود دیده باشد و گواهی بدهد، گواه،
در علوم ادبی جمله یا عبارتی از نثر یا نظم که برای اثبات معنی لغت یا موضوعی بیاورند، کنایه از معشوق، محبوب، مرد یا زن خوب رو،
بازماندگان شهید مثلاً فرزند شاهد، دانشگاه شاهد، آنچه با آن بتوان وجود چیز دیگر را اثبات کرد
شاهد حال: گواه حاضر
شاهد عادل: شاهد راست گو که به گفته اش بتوان اعتماد کرد
شاهد معتمد: شاهد راست گو که به گفته اش بتوان اعتماد کرد، شاهد عادل
شاهد روز: کنایه از خورشید، شاهد رخ زرد، شاهد فلک
شاهد جان: کنایه از معشوق، محبوب، مقصود جان
در علوم ادبی جمله یا عبارتی از نثر یا نظم که برای اثبات معنی لغت یا موضوعی بیاورند، کنایه از معشوق، محبوب، مرد یا زن خوب رو،
بازماندگان شهید مثلاً فرزند شاهد، دانشگاه شاهد، آنچه با آن بتوان وجود چیز دیگر را اثبات کرد
شاهد حال: گواه حاضر
شاهد عادل: شاهد راست گو که به گفته اش بتوان اعتماد کرد
شاهد معتمد: شاهد راست گو که به گفته اش بتوان اعتماد کرد، شاهد عادل
شاهد روز: کنایه از خورشید، شاهد رخ زرد، شاهد فلک
شاهد جان: کنایه از معشوق، محبوب، مقصود جان
کسی که دنیا را برای آخرت ترک گوید و به عبادت بپردازد، پارسا، پرهیزکار
نارپستان: دختر، شیر بیشه
((دِّ))
فرهنگ فارسی معین
شاهراه، راه بزرگ
جاده صاف کن: کنایه از آن که وسیله پیشرفت یا پیروزی دیگران را فراهم می کند
جاده صاف کن: کنایه از آن که وسیله پیشرفت یا پیروزی دیگران را فراهم می کند
کارزار کردن، جنگیدن در راه حق، اصغر جنگ با دشمنان دین خدا، اکبر جنگ با نفس و تحمل رنج برای مبارزه با امیال نفسانی