جدول جو
جدول جو

معنی جامد - جستجوی لغت در جدول جو

جامد
سنگ شده
تصویری از جامد
تصویر جامد
فرهنگ واژه فارسی سره
جامد
یخ بسته، افسرده
تصویری از جامد
تصویر جامد
فرهنگ لغت هوشیار
جامد
((مِ))
یخ بسته، منجمد، آن چه که زنده نیست و رشد ندارد مانند سنگ
تصویری از جامد
تصویر جامد
فرهنگ فارسی معین
جامد
ویژگی ماده ای که شکل و حجم ثابتی دارد و در برابر تغییر شکل مقاومت نشان می دهد مانند چوب، خشک و بی روح، نامطبوع، اسم جامد در دستور زبان علوم ادبی اسمی که فاقد بن ماضی و مضارع باشد
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جامده
تصویر جامده
ایستاده بر بسته دج مونث جامد، جمع جامدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاهد
تصویر جاهد
(پسرانه)
کوشا، ساعی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حامد
تصویر حامد
(پسرانه)
سپاسگزار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جامع
تصویر جامع
فراگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جامه
تصویر جامه
لباس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رامد
تصویر رامد
کهنه بکاره کهنه ای که به کار آید
فرهنگ لغت هوشیار
ناآگاه، خودپسند، بر آمده پستان بر آمده و پر شیر، سراینده سرود گوی، بازی کننده، پیوسته رونده شتر و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاحد
تصویر جاحد
انکار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامه
تصویر جامه
پارچه بافته نادوخته، پوشاک، بافته، قماش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامع
تصویر جامع
گرد آرنده، فراهم آورنده و یکی از نامهای خدایتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامس
تصویر جامس
افسرده، جامد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامح
تصویر جامح
سر کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاهد
تصویر جاهد
آرزومند، طعام، کوشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلمد
تصویر جلمد
مرد سخت و قوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جماد
تصویر جماد
زمین، سال بی باران، هر چیز بی جان، بی حرکت یخ فروش، شمشیر بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوامد
تصویر جوامد
جمع جامد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حامد
تصویر حامد
حمد کننده، درود فرستنده، سپاسگزار، ستایشگر، ستاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامد
تصویر خامد
مرده، آرمیده، فرونشسته خاموش ساکت آرمیده، بی حرکت بی جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامد
تصویر خامد
ساکت، خاموش، بی حرکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عامد
تصویر عامد
قصد کننده، آهنگ کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاهد
تصویر جاهد
جهد کننده، کوشش کننده، کوشنده، کوشا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاحد
تصویر جاحد
انکار کننده، کسی که با علم، حق کسی را انکار می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جامع
تصویر جامع
مفرد واژۀ جوامع، هر چیز تمام و کامل، مشتمل بر. حاوی، جمع کننده، گردآورنده، فراهم آورنده، مسجد بزرگ هر شهر که در آن نماز جمعه می خوانند، مسجد آدینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جامه
تصویر جامه
پوشاک، لباس، برای مثال قضا کشتی آنجا که خواهد برد / وگر ناخدا جامه بر تن درد (سعدی۱ - ۱۴۲) پارچۀ دوخته یا نادوخته، بستر، هر چیز گستردنی
جام شراب، برای مثال که چون ز جامه به جام اندرون فروریزی / به وهم روزه بدو بشکند دل ابدال (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۱)
جامۀ خواب: لباس راحتی که هنگام خواب بر تن کنند، لباس خواب، آنچه هنگام خوابیدن در زیر و روی خود بیندازند از تشک و لحاف و بالش، بستر، رختخواب
جامۀ خورشید: کنایه از گرد و غبار یا ابری که آفتاب با آن پوشیده شود، برگ درختان
جامۀ آفتاب: کنایه از گرد و غبار یا ابری که آفتاب با آن پوشیده شود، برگ درختان، جامۀ خورشید
جامه دریدن: جامه در تن پاره کردن از شور و هیجان یا کثرت غم و اندوه
جامۀ راه: جامه ای که در سفر بر تن کنند، لباس سفر، جامۀ سفر، برای مثال نبود آگه که شاهان جامۀ راه / دگرگونه کنند از بیم بدخواه (نظامی۲ - ۱۵۰)
جامۀ غوک: در علم زیست شناسی جلبک، برای مثال حریر عنکبوت و جامۀ غوک / نزیبد جز به اندام خبزدوک (امیرخسرو - لغتنامه - جامۀ غوک)
جامۀ کاغذین: لباسی کاغذی که بعضی دادخواهان برای آنکه جلب نظر پادشاه یا امیر را بکنند بر تن می کرده و موضوع دادخواهی خود را بر آن می نوشته اند
جامۀ کعبه: پوششی از پارچۀ نفیس ابریشمی که بر روی خانۀ کعبه کشیده شده و هر سال با مراسم خاصی عوض می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جماد
تصویر جماد
هر چیز بی جان و بی حرکت، از قبیل سنگ، چوب، فلز و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضامد
تصویر ضامد
یار جدا ناشدنی
فرهنگ لغت هوشیار
آباد کننده، زیارت کننده، اقامت کننده در محل معمور، ساکن خانه، زیاد عمر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غامد
تصویر غامد
پر بار چون کشتی، پر شده چون چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاحد
تصویر جاحد
((حِ))
انکار کننده حق کسی با وجود دانستن آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاهد
تصویر جاهد
((هِ))
جهد کننده، کوشا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جامه
تصویر جامه
((مِ))
لباس، تن پوش، جام، صراحی، پارچه، پارچه نادوخته
جامه عباسیان: کنایه از لباس سیاه
جامه فرو نیل کردن: کنایه از سیاه کردن لباس به نشانه عزادار شدن
جامه قبا کردن: کنایه از پیراهن دریدن از شدت شور و وجد یا اندوه
فرهنگ فارسی معین