- جاسوس
- دم دزد، سخن چین
معنی جاسوس - جستجوی لغت در جدول جو
- جاسوس
- جستجو کننده خبر، خبر پرس، پرسش کننده
- جاسوس
- خبرچین، آن که خبر یا پیغامی را از جایی به جای دیگر می برد، جمع جواسیس
- جاسوس
- خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، خبرکش، رافع، ایشه، آیشنه، راید، متجسّس، منهی، زبان گیر، هرکاره
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
انیشگی در کوی تو انیشه همی گردم ای نگار (شهید)
پارسی تازی گشته گاو میش از جانوران، غارچ سماروغ
گاومیش، حیوانی از خانواده گاو با جثۀ بزرگ تر، پوست ضخیم و شاخ های بلند که شیر آن غلیظ و پر چرب است
انیشهیدن آبشتیدن
آنکه مکنون خاطر کسان را تفتیش کند، جمع جواسیس القلوب
шпионить
spionieren
шпигувати
szpiegować
espionner
spioneren
mengintai
जासूसी करना
casusluk yapmak
kutega masikio
গুপ্তচরবৃত্তি করা
جاسوسی کرنا
سازمان نیشگی
پاد ابیشگی
Counterintelligence