جدول جو
جدول جو

معنی جاد - جستجوی لغت در جدول جو

جاد
پسوند جمع و انواع
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جاده
تصویر جاده
راه وسیع و بزرگ، شاهراه، راه وسیع عمومی در خارج شهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جادو
تصویر جادو
افسون، سحر، شعبده، ساحر، افسونگر، جادوگر، برای مثال چه جادو چه دیو و چه شیر و چه پیل / چه کوه و چه هامون چه دریای نیل (فردوسی۴ - ۲۹۸۸) ، نگه کن که با هر کس این پیر جادو / دگرگونه گفتار و کردار دارد (ناصرخسرو - ۳۷۵)، چو خمّ دوال کمند آورم / سر جادوان را به بند آورم (فردوسی - ۲/۴۶۵)، من به جادویآنچه مانم ای وقیح / کز دمم پررشک می گردد مسیح (مولوی - ۶۱۳)
کنایه از حیله گر، کنایه از زیبارو، برای مثال همشیرۀ جادوان بابل / هم شیوۀ لعبتان کشمیر (سعدی۲ - ۴۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
(اِ/اُ)
چیزی مانند طاق خرد و کوتاه. طاق عمارت
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مردی از بنی سعد بن بکر بن هوازن که در جنگ رسول با بنی هوازن دفاع کرد. (از امتاع الاسماع ص 413) ، باقی گذاردن. رها کردن: چگونگی آن و بدرگاه رسیدن را بجای ماندم که نخست فریضه بود راندن تاریخ مدت ملک امیر محمد. (تاریخ بیهقی)
ابن عثمان. یکی از بناکنندگان مسجد ضرار است. (از امتاع الاسماع ص 482)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جاده کشیدن
تصویر جاده کشیدن
راژه ساختن ایجاد جاده کردن راه درست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجاد
تصویر بجاد
گلیم راه راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاده کوبیدن
تصویر جاده کوبیدن
هموار کردن راه استوار کردن راه، براوضاع مسلط شدن: (فلان خوب را کوبیده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاده کوفته
تصویر جاده کوفته
خوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاده ناصاف
تصویر جاده ناصاف
تریوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاده وسیع
تصویر جاده وسیع
شاهراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جادادن
تصویر جادادن
نهادن چیزیرا در جایی هشتن، نصب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جادار
تصویر جادار
فراخ وسیع: (اطاق جادار)، رفی که چیز بسیار بتوان درآن جا داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاداری
تصویر جاداری
فراخی گشادگی وسعت
فرهنگ لغت هوشیار
گنجایش داشتن ظرفیت داشتن وسعت داشتن، نگاهبان ساختن کسی را بنگاهبانی گماشتن، سزاوار بودن: (هرچه او را تعریف کین جادارد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جادسه
تصویر جادسه
نارویا زمین نارویا چول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاده کوبی
تصویر جاده کوبی
عمل جاده کوب راه صاف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاده کوب
تصویر جاده کوب
ماشینی که با آن جاده را میکوبند ناصاف و هموار شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جادو
تصویر جادو
شعبده، افسون، سحر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جادع
تصویر جادع
برنده بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جادس
تصویر جادس
زمین بیکار، جانشانه، درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جادب
تصویر جادب
دروغگوی، کاذب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جادی
تصویر جادی
خواهنده عطا، زعفران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاده
تصویر جاده
شاهراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جادل
تصویر جادل
بره آهو آهو بره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جادی
تصویر جادی
زعفران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاده
تصویر جاده
((دِّ))
شاهراه، راه بزرگ
جاده صاف کن: کنایه از آن که وسیله پیشرفت یا پیروزی دیگران را فراهم می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جادو
تصویر جادو
افسونگر، سحر، ساحری، چشم معشوق، دلفریب، محیل، مکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاده
تصویر جاده
راه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جادوگر
تصویر جادوگر
ساحر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جاده مواصلاتی
تصویر جاده مواصلاتی
راه دسترسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جادو
تصویر جادو
سحر
فرهنگ واژه فارسی سره
اتوبان، راه، شارع، شاهراه، طریق، طریقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افسون، تسخیر، چشم بندی، ساحری، سحر، طلسم، فسون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سحر جادو
فرهنگ گویش مازندرانی