جدول جو
جدول جو

معنی ثییه - جستجوی لغت در جدول جو

ثییه
(ثُ یَیْ یَ)
مصغر ثاء، حرف چهارم از حروف هجاء عرب
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثیبه
تصویر ثیبه
ثیب، زن بی شوهر و بیوه
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ ری یَ)
أرض ثریه، زمینی تر شده و نم دار بعد از آنکه خشک و یابس بود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
ماک. در دیلمان و گیلان شیر گاوی است که تازه زائیده باشد، معمولاً تا سه یا چهار روز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خُ یَیْ یَ)
مصغر خاء. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(ثِنْ یَ)
فرومایه. خوارتر و زبون تر چیزی: فلان ثنیه اهل بیته
جمع واژۀ ثنیان
لغت نامه دهخدا
(ثَ وی یَ)
زن، جای گوسپند و شتر. آغل شتران و گوسپندان، مکان و جای، سنگ تودۀ پست که در صحرا سازند برای نشان
لغت نامه دهخدا
(ثَ وی یَ / ثُ وی یَ)
موضعی است نزدیک کوفه و در آن است قبور ابوموسی الاشعری و مغیره بن شعبه و زیاد بن ابی سفیان. و گویند زندانی است در یک فرسخی حیره که نعمان بن منذر محبوسین را آنجا زندانی میکرد. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثَیْ یِ بَ)
زن شوهردیده و از شوهر جدامانده خواه به طلاق و خواه به مرگ شوی. کالم. بیوه. مقابل باکره، دوشیزه
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ / رَ)
جمع واژۀ ثور. گاوان
لغت نامه دهخدا
(ثَیْ یِ لَ)
آبی است به قطن. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثَیْ یِ لَ)
واحد ثیل
لغت نامه دهخدا
(ثُ دَیْ یَ)
چیزی که درآن سواران و تیراندازان پی و پر و مانند آن نهند
لغت نامه دهخدا
(ثُ بَیْ یَ)
تصغیر ثبه و یا آن ثویبه است
لغت نامه دهخدا
(ثَ نی یَ)
نام موضعی است در خارج حصن کرک میان راه دمشق به حجاز
لغت نامه دهخدا
(ثَ نی یَ)
پشته. راه پشته و کوه. راه دو کوه. راه بسوی کوه، شهیدانی که استثناء کرد ایشان را اﷲ تعالی از صعقه حیث قال: و نفخ فی الصور فصعق من فی السموات و من فی الارض الا من شاء اﷲ (قرآن 68/39) ، چهار دندان پیشین دو از فوق و دو از تحت. پیشین. ج، ثنایا، ناقۀ در سال ششم درآمده، مادیان در چهارم درآمده، گوسفند و گاو در سوم درآمده. ج، ثنیات، ستایش، بمدح باشد یا بذم، خرمابن مستثنی از بیع، سر و پاهای شتر قمار، اسم است استثنا را و هر چه که آن را استثنا کنند
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
خالی شدن سرای از قبیله، گرسنگی. گرسنه گردیدن
لغت نامه دهخدا
(تَ سَکْ کُ)
گرسنگی، گرسنه گردیدن، خالی شدن جای
لغت نامه دهخدا
(یَ)
شوغای گوسفند. آغل گوسپندان و شتران در صحرا یا نزدیک خانه، سنگ توده ای است پست بقدر مرد نشسته که در صحرا سازند برای نشان، ثاوه
لغت نامه دهخدا
(حَ یی یَ)
حئییه. مؤنث حیی یعنی صاحب حیا. (اقرب الموارد). زن شرمگین. (مهذب الاسماء). رجوع به حیی شود
لغت نامه دهخدا
(حُ یَیْ یَ)
مصغر حیه است که به معنی مار باشد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
آغل گوسفندان
لغت نامه دهخدا
چوز پاره رو در روی دوشیزه بیوه مونث ثیب زن شوی دیده و از شوهر جدا مانده خواه بطاق و خواه بمرگ شوی بیوه مقابل باکره دوشیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثیبه
تصویر ثیبه
((ثَ یِّ بِ))
مؤنث ثیب، زن شوی دیده و از شوهر جدا مانده. خواه به طلاق و خواه به مرگ شوی، بیوه، مقابل باکره، دوشیزه
فرهنگ فارسی معین
نوعی قرقاول
فرهنگ گویش مازندرانی
کج باران، باران نرم
فرهنگ گویش مازندرانی
پستان زن شیردهی که در اثر بدن خوابیدن سفت شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
نیست
فرهنگ گویش مازندرانی