جدول جو
جدول جو

معنی ثکول - جستجوی لغت در جدول جو

ثکول(ثَ)
نعت مؤنث است از ثکل، مانند ثاکل و ثکلی و ثکلانه. زنی که فرزند یا دوستش نایافت یافوت شده باشد، هبول، فلات ثکول، بیابانی که رونده در آن گم گردد و هلاک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکول
تصویر اکول
پرخور، بسیار خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکول
تصویر نکول
خودداری از پرداخت وجه برات یا حواله، برگشتن و روگرداندن از چیزی، خودداری از جواب دادن یا سوگند خوردن، ترسیدن و رو بر گرداندن از دشمن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ سَنْ نُ)
ثمل. ثمل. طعام وآب خورانیدن، غمخواری کردن، اقامت کردن. و درنگی کردن، نوشیدن شراب پیش از آنکه طعامی خورده باشند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
روغن یا آبی که در آن دواهائی بجوشانند و پس از سرد شدن بر عضو ریزند کم کم. (از بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
کم گردیدن آب در چاه سپس اندک اندک گرد آمدن آن در وسط وی. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چاه اندک آب. (مهذب الاسماء). چاه که آبش کم گردد سپس آن اندک اندک در تک آن گرد آید. ج، مکل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چاهی که آب آن کم گردد و سپس اندک اندک جمع گردد. (ناظم الاطباء) ، نفس مکول، نفس کم خیر. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
کار خود به دیگری واگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج). کار خود به دیگری سپردن و به آن اکتفاء کردن. (اقرب الموارد). کار خود به دیگری سپردن، سست گردیدن دابه. (منتهی الارب). سست گردیدن ستور. (آنندراج) : وکلت الدابه، فترت فی السیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جلدی. چابکی. چستی. چالاکی. تیزدستی. (ناظم الاطباء). جلدی و چابکی. (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شکل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شکل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تکوک. یعنی صراحی بشکل جانوران، ویژه بشکل شیر که از طلا و نقره و یا از گل سازند و با آن شراب خورند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَعْ عُ)
فراهم آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن کسی را به دشنام و ضرب، یقال: تکولوا علیه، ای اقبلوا علیه بالشتم و الضرب فلم یقلعوا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
فراخ شکم. (دهار) (مهذب الاسماء). بسیارخورنده. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد). پرخور و ربوس و رزد و رژد و رس. (ناظم الاطباء). اکال. پرخور. پرخوار. جواظ. شکم خواره. شکم باره. رس. شکمو. شکم بنده. بسیارخوار. بلع. بسیارخورنده. (یادداشت مؤلف). قضوف. (منتهی الارب) :
عاد را باد است حمال خذول
همچو بره در کف مرد اکول.
مولوی، زیرک تر. (آنندراج) (دهار) (غیاث اللغات). نعت تفضیلی از کیّس. کیس تر. باکیاست تر. اعقل. زیرک تر.
- امثال:
اکیس من قشه. (یادداشت مؤلف).
، پاک و صافی تر. (از حاشیۀ مثنوی مولوی) :
واگزین آئینه ای کاو اکیس است
اندکی صیقل گری او را بس است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اَکْ وَ)
زمین بلند شبیه به کوه. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ اکل. خوراکیها. طعمه ها. (فرهنگ فارسی معین) :
یک زمین خرمی با عرض و طول
اندر او بس نعمت و چندین اکول.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(چُ)
برنج نارس (درتداول مردم گیلان). در اصطلاح گیلانیها برنج نارسی که هنوز آمادۀ درو کردن و به مصرف رسانیدن نیست
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
ناقه و جز آن که بالای پستانش پستان زائدکوچک باشد یا پستانش سر دیگر دارد و آن عیب است، کتیبۀ ثعول، لشکری پر از حشو و توابع
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
جمع واژۀ ثعل و ثعل و ثعل
لغت نامه دهخدا
(پَ)
تالاری باشد که بر بالاخانه سازند. (برهان قاطع). صاحب فرهنگ جهانگیری پکوک را بمعنی عمارت عالی آورده است و ظاهراً لفظ پکوک محرف پکول است
لغت نامه دهخدا
(اُ)
خوشه.
لغت نامه دهخدا
(عُ)
خوشۀ خرما. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شاخ خرد. (منتهی الارب) ، سر شاخ یا شاخ بزرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عثکول
تصویر عثکول
سرشاخه، خوشه خرما، غوره انگور
فرهنگ لغت هوشیار
سه پستانه مادینه ای که افزوده بر دو پستان پستانکی نیز دارد و یا یکی از پستانهایش دو نوک دارد
فرهنگ لغت هوشیار
شکمو دله ژرد شکمبنده: شکمبنده را چون شکم سیر گشت سیر کند بد دلی گرچه باشد دلیر (اقبالنامه نظامی) رس دل (گویش مازندرانی) دلیک پرخور بسیار خور شکمخواره، جمع اکل خوراکیها طعمه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پکول
تصویر پکول
تالاری باشد که بر بالا خانه سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکول
تصویر نکول
باز ایستادن از سوگند و امتناع کردن از آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثول
تصویر ثول
گروه زنبوران عسل و بمعنی احمق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکول
تصویر اکول
پرخور، شکم باره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پکول
تصویر پکول
((پَ))
تالاری باشد که بر بالا خانه سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نکول
تصویر نکول
((نُ))
برگردیدن و روگرداندن از چیزی، ترسیدن و روبرگرداندن از دشمن، خودداری کردن از پرداخت وجه حواله، برات و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
بسیارخوار، پرخور، رژد، شکم پرست، شکمباره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
استنکاف، اعراض، انکار، تخطی، خودداری، رد، نقض، واخواهی
متضاد: قبول
فرهنگ واژه مترادف متضاد
میان دو کتف
فرهنگ گویش مازندرانی
دهاتی، روستایی
فرهنگ گویش مازندرانی
یک دنده، کله شق، لجوج
فرهنگ گویش مازندرانی